عقلانیت رقیب دین نیست / در نقد پروژهی عقلانیت و معنویت مصطفی ملکیان
اخیراً به سخنرانی مصطفی ملکیان در باب پروژهی فکری عقلانیت و معنویت گوش سپردم[1]. مثل همیشه کلام استاد شنیدنی و تأملبرانگیز بود. هر چند تا اندازهای نیز تکرار مکررات به نظر میرسید. ایشان مثل دفعات پیشین دیگربار از عدم همخوانی و ناسازگاری میان عقلانیت و دیانت سخن گفتند و تأکید کردند که اساس عقلانیت استدلال است، و اساس دیانت تعبد. از نظر این فیلسوف عالیقدر دیانت __از آن روی که میگوید: الف، ب است؛ چون فلان شخص میگوید،__ با عقلانیت جفت و جور از آب درنمیآید. عقلانیت استدلالورزی محض است و با این تعبدتات همسوشدنی نیست: " مسلمان سخن خدا در قران یا سخن پیامبر در قران یا حدیث را بدون چون و چرا می پذیرد. فرم و صورت و شکل سخن یک انسان متعبد به زبان حال و قال این است که الف ب است چون فلان شخص گفته است که الف ب است. اگر تعبد را نداشته باشید به هیچ دینی متعبد نیستید[2]".
همچنین گفتن ندارد که این دیدگاه استاد او را در برابر روشنفکری دینی مینشاند. چه، از نظر او روشنفکری دینی میخواهد دیانت را با عقلانیت آشتی دهد و این کار کار پارادوکسیکالیست: " پروژه روشنفکری دینی دستخوش تناقض درونی است. به خاطر روشنفکری باید استدلال داشته باشد و به خاطر دینی بودن باید تعبد در آن باشد و جمع بین استدلال گرایی و تعبد گرایی جمع متناقضان یا لااقل جمع متضادان است. به جای این پروژه بعد از تطوراتی، بحث عقلانیت و معنویت را طرح کردم. یعنی روشنفکری معنوی، به خاطر روشنفکری، عقلانیت در آن است و همراه با معنویت است[3]".
بنابراین، راه حل این اندیشمند تراز اول جهت آشتیسازی-ای بهینه جایگزینی معنویت با دیانت است. او بر آن است که میباید در کنار عقلانیت از معنویت سخن گفت، نه دیانت. او معنویت را غیرتعبدی میداند و لذا آن را با استدلالورزی جمعشونده میانگارد.
معهذا، نگارنده معتقد است که نگاه جناب استاد اگرچه زیبا، امّا ناموجه است. ما نمیباید مبهوت اسم بزرگ این اندیشمند فرهیخته شویم و اصل داستان را فراموش کنیم. حجیتگرایی معرفتی نوعی بتپرستی مرموز است و خطرات آن کم کشنده نیست.
حال، بگذارید به چند نکته در باب پروژهی عقلانیت و معنویت جناب استاد مصطفی ملکیان اشاره کنم. این نکات تماماً جنبهی انتقادی دارد و اصلاً مربوط به خوانش ناموجه ایشان از تعبیرِ تعبدی بودن دین، و البته عدم سازگاری آن با عقلانیت و استدلالورزیست:
ابتداً به این آیه قرآن توجه کنید: وَالَّذِینَ إِذَا ذُکِّرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْهَا صُمًّا وَعُمْیَانًا/ و (عبادالرحمن)کسانىاند که چون به آیات پروردگارشان تذکر داده شوند کر و کور روى آن نمى افتند.(فرفان/73)
ذکر این آیه صرفاً به خاطر یاددآوری این امر است که خودِ قرآن هم تعبدگریز نشان میدهد. در این آیه نکته برجسته تأکید بر بکارگیری عقل و خردورزیست. قرآن از ما __حتّی تعبد و کور و کری__ در برابر آیاتِ خودش را هم نمیخواهد. میباید اخلاقِ داوری را رعایت کرد و بدون پیشداوری قرآن را استدلالطلب دانست.
همچنین در قرآن میخوانیم: وَلَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا/ و چیزى را که بدان علم ندارى دنبال مکن زیرا گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد. (إسرا/36)
از آنجا که نمیخواهم تماماً دورن متنی بحث کنم، از تفصیل نکته اول دست میکشم. و اما نکته دوم:
جناب استاد چندین بار فرمودهاند که عقاید دینی صرفاً برخواسته از تعبد به شخص یا اشخاص بخصوصیست. چنین دیانتی اصول عقلانیت را نقض میکند و آن را مخشوش میسازد:" هرگونه تقلید، تعبد، القاپذیری، تبعیت از افکار و مدهای زمانه در این اندیشه و طرح مردود است. اینجاست که من با تعبد مخالفم و گفته ام که قوام دین نهادینه و تاریخی و دینداری تاریخی و نهادینه به تعبد است و از این لحاظ من با آن مخالفم. چون معتقدم که با زندگی اصیل منافات دارد. زندگی اصیل، همانطور که گفتم، یعنی با فهم و تشخیص خود عمل کردن که ترازوی آن، عقل و وجدان اخلاقی من است[4]".
بیایید این عقیدهی ویژه را به بازیگران عرصهی عقلانیت نیز سرایت دهیم. من معتقدم همین ایراد به عرصهی عقلانیت نیز میچسبد(و یا میتواند بچسبد). اگر در عرصهی عقلانیت نسبت به گزارهها استدلالورزی نقش اول را دارد، چرا در دین چنین نباشد. به نظر من میتوان گزارههای دینی را نیز مستدل به چنگ آورد و با آنها البته کشتی عقلانی گرفت. آنچه من درنمییابم بازیگری استدلال در عرصهی عقلانیت و بازنشستگی آن در عرصهی دیانت است.
به این معنا اگر دین تعبدیست، عقلانیت هم تعبدیست؛ و اگر عقلانیت استدلالی، دین هم استدلالی. جناب ملکیان چگونه مثلاً کلام تامس نیگل را میپذیرند؟! و من باب او بسط کلام میدهند؟! آیا این پذیرش محصول استدلال ورزیدن است؟! ایشان چگونه نظر روانشناسان، فیلسوفان، عارفان و... را باور میکنند و آنها را بکار میگیرند؟! و... . حقیقتاً این استاد برجسته وفق مرام خود از دریچهی استدلالورزی با این موارد برخورد کردهاند و مسائل مختلف را دریافتهاند. ایشان نه مبهوت اسم آن بزرگان شدهاند و نه کور و کر بر افکار آنان افتادهاند.
حال، بگذارید کنار اسم مثلاً تامس نیگل، سورن کیرکگارد، دیوید هیوم، ابوعلاء معری و که که نام پیامبر اسلام را نیز اضافه کنیم. چه فرقی در میان است؟! پیامبر اسلام هم یکی همچون دیگران. جناب ملکیان میباید پاسخ دهد که چرا مثلاً پذیرش استدلالی نظراتِ متفکران بزرگ ممکن و عقلانیست، امّا پذیرش استدلالی نظرات پیامبر اسلام ناممکن و تعبدی؟! چگونه است که میتوان گفتارهای اندیشمندان را عقلانی و خردورزانه دریافت، امّا کلام بزرگان دینانت را نمیتوان؟!
بنابراین، من برآنم که مواجه با نظرات بزرگانِ تاریخ چنین انفکاکی نمیشناسد و لذا تعبد و استدلال(در این فقره) مرزهای مشخص و بارزی ندارند. اینکه گمان کنیم عقلانیت استدلال محض است و دیانت تعبد صرف خیال نامبارکیست. همان اندازه که دیانت میتوان تعبدی باشد، میتواند استدلالی هم باشد. اگر ما میتوانیم مثلاً نظر فلان فیلسوف را استدلالی بپذیریم، نظر پیامبر اسلام را هم میتوانیم. در اینباره هیچ فرق فارقی میان پیامبر اسلام و متفکرانِ غیر وجود ندارد و اصلاً اینگونه متفاوتبینی ناروا و ناموجه به نظر میرسد.
معالوصف، اگر نظر استاد مصطفی ملکیان را بپذیریم نتایج رهزن خواهد بود. طبق این دیدگاه ما دیگر میباید هر فرد قائل به دینی را متعبد و اصلاً فاقد هرگونه امتیاز عاقلانه و استدلالی به حساب آوریم و آنها را از دور کنار بگذاریم. خواه این فرد پیامبری خوشنام همچون پیامبر اسلام باشد، و خواه فیلسوفی شهیر همچون صدرالدین شیرازی.
نتیجتاً نگارنده این تعریف خشک از دیانت و دینورزی را موجه نمیداند و آنها را ناکامل میانگارد. چه بسا دیندارانی که با گزارههای دینی از دریچهی استدلالورزی و عقلانیت سروکار دارند و خردورزی را با ارادتورزی مخلوط نکردهاند. ایشان اگرچه به بزرگان دین احترام میگذارند امّا از قوای ادارکی خویش نمیزنند. درست همچون جناب مصطفی ملکیان که مثلاً به فلان متفکر تاریخساز ارادت فراوان میورزد امّا نظرات او را مستدل درمییابد. و...
آنچه در بالا آوردم تماماً در باب گزارههای عقلی-استدلالی دیانت بود؛ گزارههایی که همچون هر گزارهی عقلی-استدلالی دیگری با خردورزی به چنگ آمدنیست. گزارههایی همچون این گزاره:" و به شما نمى گویم که گنجینه هاى خدا پیش من است و غیب نمى دانم و نمى گویم که من فرشته ام و در باره کسانى که دیدگان شما به خوارى در آنان مى نگرد نمى گویم خدا هرگز خیرشان نمى دهد خدا به آنچه در دل آنان است آگاه تر است [اگر جز این بگویم] من در آن صورت از ستمکاران خواهم بود"(هود/31).
و امّا نقد سوم. نقد دیگر من بر نظر استاد خوانش فیکس ایشان از تمام گزارههای دینیست. تعریف این فیسلوف برجسته تمام دین را در برنمیگیرد. به عبارت سادهتر، دیانتی که مصطفی ملکیان بر آن انگشت تأکید میگذارد تنها به بخشی از دین مربوط میشود. این تعریف چنان است که گویی مواردی از دین از آن بیرون میماند. بگذارید با تقسیمبندی-ای از خود جناب استاد جلو برویم:
"اگر برای این گزاره از انسان قبول طلبیده شود، انسان نیز باید در ازای آن دلیل بطلبد، در این صورت یک گزاره می تواند با توجه به میزان استحکام دلایل صور مختلفی به خود بگیرد که اکنون به شرح آن خواهیم پرداخت.
a. گزاره های خردپذیر(Rational) در حالت اول، مجموعه قوای ادراکی، یا نیروی استدلال گر خود انسان می تواند گزاره ‘الف، ب است’ را اثبات صدق کند. بر طبق معرفت شناسی اگر حکم و گزاره?ای خرد پذیر باشد، باید پذیرفته شود.
b. گزاره های خردستیز(Antirational) در حالت دوم، مجموعه قوای ادراکی، یا نیروی استدلال گر خود انسان می تواند این گزاره ‘الف، ب است’ را اثبات کذب کند. در این صورت حکم یا گزاره خرد ستیز خوانده می شود. بر اساس معرفت شناسی گزاره خرد ستیز را باید رد کرد.
c. گزاره های خردگریز: در حالت سوم و آخرین حالت، مجموعه قوای ادراکی، یا نیروی استدلال گر خود انسان نه قدرت اثبات صدق گزاره ‘الف، ب است’ را دارد و نه توان اثبات کذب آن را. که در این صورت حکم یا گزاره خرد گریز خوانده می شود[5]".
به گمان من تعریف جناب ملکیان(اگر از گزارههای نوع دوم صرف نظر کنیم) تنها با گزارههای نوع اوّل در ارتباط است، نه گزارههای نوع سوم. دیانت تنها در برگیرندهی گزارههای نوع اول نیست. بسیاری از گزارههای دینی گزارههای خردگریزند. این گزارهها از جنس گزارههای عقلانی نیستند که با استدلال به چنگ بیآیند. بهتر است پای استدلالیان را در اینجا چوبین و بیتمکین به حساب آوریم. من بر آنم که مسائلی همچون ایمان، معجزه، دعا و... همگی از جنس گزارههای نوع سومند.
بنابراین، من برآنم که عقلانیت و دیانت هرگز دو موهبت هموزن و همحدود و ثغور نیستند. همهی جهان را استدلالات پر نکردهاند. دین مجموعهی ذیقیمتیست که البته عقلانیت را نیز با خود یدک میکشد. چنانچه گفتم وجود گزارههای خردگریز دینی راه را بر عقلانیت تنگ میکند. کدام استدلالورزی-ای میتواند داستان ابراهیم و پسرش اسماعیل/یا اسحاق را تبیین نماید. خوب است جناب استاد توضیح دهند که پروژهی ایشان در قبال این دست گزارهها چه خواهد کرد؟! این پروژه چه راه حلی را پیشنهاد خواهد نمود؟! به نظر من صاحب پروژهی عقلانیت و معنویت حساب بیش از اندازهای برای استدلالورزی و خردپذیری باز کردهاند و پای آن را از گلیماش بیشتر دراز نمودهاند. چه، دیانت حرفهای میزند که حقیقتاً از خمیرمایهای غیراستدلالی و خردگریز بهره بردهاند و لذا معطوف به ایمان و عشق و خداجویی نشان میدهند. چه به قول مولوی: "هرچه گویم عشق را شرح و بیان/چون به عشق آیم خجل باشم از آن/گرچه تفسیر زبان روشنگرست/لیک عشق بیزبان روشنترست/چون قلم اندر نوشتن میشتافت/چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت/عقل در شرحش چو خر در گل بخفت/شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت/آفتاب آمد دلیل آفتاب/گر دلیلت باید از وی رو متاب[6]".
نتیجتاً اگر بخواهیم از مثالی ارگانیستی استفاده کنیم و آن را به مسئله این نوشتار مربوط کنیم، میباید چنین بگوییم: دیانت پیکریست که یکی از اعضاء آن استدلال و عقلانیت است، و البته دیگر اعضاء آن ایمان و خدا و جهان واپسین و دعا و معجزه و غیرهاند.
بنابراین، وفق این نکته من برآنم که پروژهی مذکور تنها ناظر به بخشی از ساحت دین و دیانت است. پروژهی عقلانیت و معنویت از پرداختن به بسیاری از مسائل دینی سر باز میزند و آنها را رها رها میکند. معنای دین صرفاً در آنچه جناب استاد ملکیان بیان میکنند، خلاصه نمیشود و همانا از آن درمیگذرد. دین شامل گزارههاییست که هیچ عقل استدلالی-ای نمیتواند آنها را دریابد و لذا با سلاح عقلانیت به فهم آنها نائل شود. چه باز قول مولوی: "آنچ حقست اقرب از حبل الورید/تو فکنده تیر فکرت را بعید/ای کمان و تیرها بر ساخته/صید نزدیک و تو دور انداخته/هرکه دوراندازتر او دورتر/وز چنین گنجست او مهجورتر/فلسفی خود را از اندیشه بکشت/گو بدو کوراست سوی گنج پشت/گو بدو چندانک افزون میدود/از مراد دل جداتر میشود[7]".
امّا نکتهی دیگر مربوط به معنای مورد نظر جناب استاد از مفهوم معنویت است. آنچه این استاد توانا بر آن انگشت تأکید نهاداند، چیزی جز همان خداشناسی و یا الهیات وحدت وجودی نیست: " اگر عمیق تر شویم در من چیزی به نام روح هست که اختصاص به من ندارد. این روح یعنی ژرف ترین ژرفای وجود من که با ژرف ترین ژرفای وجود هر انسانی و هر موجودی یکی است. ادیان به این، خدا گفته اند. رکون و اعتماد و تکیه و اتکا و اتکالمان باید به آن باشد. بدن، ذهن و نفس محتاج روح هستند. از این سه تا باید گذشت تا به روح رسید تا تمام نابسامانی هایی که در بدن و ذهن و نفس دارم از طریق او درمان شود. از خود می طلبم که درمان شوم هم بیمار، خودم و هم طبیب، خودم هستم. سخنی به حضرت علی نسبت داده شده است که "اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی عالم الاکبر" تو گمان می کنی موجود کوچکی با اینکه بزرگترین جهان در تو پیچیده شده است. "دوائک فیک و لاتبصر ..." هم دوای تو از توست و هم درد تو از توست و نمیدانی. اگر پی ببرم که فقط دادرس خود، خودم هستم ولی خودی که هر انسانی در آن ژرفا دارد یکی است، نتیجه این میشود که اولا به هیچ چیز بیرون خود در هیچ جهتی نه در حل مساله یا رفع مشکل نباید چشم بدوزم".
و: "می گویند آن ابر است..آن انسان است...آن سنگ است و خدا نیستند و در هستی موجودی هست که خدا هست و هیچ یک از آنها نیست. در این نگاه کهکشان و چوب و انسان در عین اینکه خودشان هستند خدا هم هستند. اول تفاوت این اعتقاد این است که موجود خاصی به نام خدا در کار نیست نه اینکه خدا در کار نیست بلکه موجود خاصی به نام خدا در کار نیست یعنی هستی را یک موجود پر کرده است اسم آن را می توان خدا، جان جهان، حق یا روح، فرجامین واقعیت، حقیقت الحقایق گذاشت. وقتی اینطور شود آن موجود ربط و نسبتی با هیچ گروهی متفاوت با گروه دیگر ندارد. این تفاوت دیگر معنویت و ادیان هست[8]".
بنابراین، نکته سوم ناظر بر این است که مفهوم معنویت در پروژهی مذکور چندان معنای بدیعی ندارد. این مفهوم همان نظریهی خداشناسی وحدت وجودیست اما با نامی جدید. اینکه همه خدایند و جهان پر از خداست، حرف تازهای نیست؛ اینکه آدمی میباید خدا بودن خود را دریابد، حرف تازهای نیست؛ اینکه جهان واجد یک روح همگانی و عالیست، حرف تازهای نیست. همهی اینها پیشتر گفته شده و بر سر آن نقد ونظرها صورت پذیرفته.
نتیجتاً، اگر نام پروژهی مذکور را عقلانیت و الهیات وحدت وجودی هم بگذاریم، هیچ نمیشود. در این پروژه فرق ممیزه میان مفهوم معنویت و الهیات وحدت وجودی مشخص نیست و گویی ایندو کاملاً با هم درآمیخته نشان میدهند. و... .
بگذارید این آخرین نکته من در خصوص پروژهی عقلانیت و معنویت جناب استاد مصطفی ملکیان باشد. این نکته مربوط است به یکسانانگاری و یکنواختبینی همهی دینداران و همهی متدینان.
ابتدا به این کلام استاد بنگرید: "در دین به دو جهت عقلانیت خدشه دار می شود. یکی به جهت فرایندی یکی به جهت فراوردی. در معنویت نه تعارض فرایندی است نه تعارض فراورده ای.
تعارض فرایندی این بود که یک فرایند غلطی در دین وجود دارد و آن این است که "الف ب است" چون فلان شخص گفته است الف ب است. در معنویت حقانیت یک سخن به این نیست که چون فلان شخص گفته است، حقانیت دارد. بنابراین وقتی می گویم نیاز نیست که تعبد بورزیم به این معنا نیست که گوشمان را به هر سخنی ببندیم. ما نیاز به تعالیم و آموزه های بنیان گزاران ادیان و مذاهب، عارفان، فرزانگان، عالمان علوم تجربی، مورخان، هنرمندان حتی منطقیون و ریاضی دانان هم داریم. اما به این معنا هست که سخن آنان را می شنوم بعد به ترازوی عقلم مراجعه می کنم و ببینم که در میان آنها کدام را باید بپذیرم. نه اینکه چون فلان شخص خاصی گفته است بپذیرم.
به لحاظ فراورده کتاب های مقدس چون حاوی علوم و معارف عصرهای خودشان هستند الان برای پذیرش آن ها، با آخرین دستاوردهای علوم و معارف تعارض وجود دارد. هر متدینی برای رجوع به متون مقدس ادیان و مذاهب چون هر کدام در یک مختصه زمانی و مکانی و وضع و حالی خاصی نوشته شده است تحت تاثیر معارف آن زمان هستند و اگر بخواهم متدین باقی بمانم باید چیزی قائل بشوم در حالی که آخرین دستاوردهای علوم و معارف بشری چیزی دیگر می گوید. جمع بین این دو جمع بین اضداد یا نقایض است. آخرین علوم و معارف بشری مثلا نمی گوید هر موجود زنده ای نر و ماده دارد یا نطفه استخوانی است که بعدا گوشت دورش بوجود آمده است. مشکل بعدی این است که متون مقدس تحت تاثیر علوم و معارف زمانه ای نوشته شده اند و امروز به راه حل و راه رفع هایی رسیده ایم که جمع بین داده های وحیانی و یافته های انسانی ناشدنی است. متون مقدس در باب فیزیک و شیمی و زیست شناسی و روان شناسی و غیره حرف هایی زده اند که آخرین علوم و معارف بشری اجازه نمی دهد که آنها را بپذیرم. جمع بین روشنفکری و دین داری به لحاظ فراورده های عقل و دین قابل جمع نیست. در معنویت متن مقدسی ندارد که بخواهیم التزام به آن داشته باشیم. جهات دیگری هم وجود دارد. دو جهت را گفتم. فرایندی به نام تعبد وجود ندارد و فراورده های وحیانی هم وجود ندارد[9]".
چنین نیست؛ این اظهارات به همهی دینداران نمیچسبد. به گمان من ما میباید میان دینداران سنتی و دینداران غیرسنتی تمایز بگذاریم و همه را به یک چوب نزنیم. تا آنجا که من میدانم دینداران غیرسنتی هرگز فرهنگِ زمانهی پیامبر اسلام را مقدس ندانستهاند و از آیاتِ لوکال قرآن فهم یونیورسال نکردهاند. این بیانصافیست اگر همه را به یک چشم ببینم و تمایزاتِ مطروح را ندید بیانگاریم. آنچه جناب استاد مطرح کردهاند، تنها میتواند به بخشی از دینداران(دینداران عوامی) مربوط شود و نقدی بر نحوهی دینورزی همانها باشد. فهم روشمند قرآن، تمایزگذاری میان آیاتِ ذاتی و عرضی و... همگی نشان میدهد که دینداران غیرسنتی هرگز در بند جغرافیای نزول نبودهاند و لذا فریفتهی امور فرعی نشدهاند. شما نمیتوانید دینداری فردی همچون عبدالکریم سروش را با دینداری فردی کوچهبازاری همچون علی یا کیومرث مقایسه کنید و لذا بد-دینداری فرد دوم را به عبدالکریم سروش نیز تسری دهید. این تعمیمدهی تعمیمدهی-ای ناموجه و نامبارک است و اصلاً قابل پذیرش و مقبول نیست.
کلام آخر
نتیجتاً نگارنده برآن است که پروژهی عقلانیت و معنویت چندان نسبت به دین و دینداری موضع درستی ندارد و لذا دست به نتیجهگیریهای نامطلوب میزند. نه جهان تماماً از استدلال پر شده است، و نه دین. دین دارای مواهبیست که البته از محدودهی عقل درمیگذرد و همانا کلاً با استدلال به چنگ درنمیآید. بهتر است کمی ذهنِ با زیربنای فلسفی را رها کنیم و اندکی برای امور ایمانی اعتبار قائل شوم. دین حرف اساسیاش ایمان است و ایمان امریست فراعقلانی و خردگریز.
به قلم حسین پورفرج
23/12/1395
[1] - متن پیادهشدهی این سخنرانی(آشتی پذیری/ ناپذیری معنویت با عقلانیت)را میتوانید در آدرس زیر بیابید:
http://neeloofar.org/mostafamalekian/lecture/1569-041295.html
[2] -همان.
[3] -همان
[4] -بنگرید در: متن سخنرانی استاد ملکیان در نشست «عقلانیت و معنویت بعد از دهسال»، به تاریخ 28 اردیبهشت 1389 در تالار شیخ انصاری دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران.
[5] -مراجعه فرمائید به: معنویت و عقلانیت/ گفتوگو با مصطفی ملکیان، نغمه پروان، اطلاعات حکمت و معرفت.
[6] - مثنوی معنوی/دفتر اول/بخش6
[7] -همان:دفتر ششم/بخش79
[8] -بنگرید در: سخنرانی استاد مصطفی ملکیان به تاریخ 30 بهمن 1395 در تالار فرهنگ و هنر تهران.
[9] -همان