بهار را دریاب
در عالم خیال، نشسته بر زورق لبخند، به خودم فرمان میدهم: بهار را دریاب. آیا میشود دقایقی چنین زیست؟
رنجهایت را فراموش کن، دردهایت را بگذار و اندوههایت را حتی از خودت هم پنهان کن، بهار را دریاب. خودت را به دست نسیمی بسپار که از آن سوی کوهستان دور میآید. صدای جویبار و زمزمهی نسیم، ترا به میهمانی مهرورزان دعوت میکند. به تعبیر حافظ، غم زمانه را هیچ کرانه نیست. پایان و انتهایی ندارد. منتظر مباش و چون خیام، دم، غنیمت شمار و درمیانهی تار و پود رنجهای تنیده شده بر دست و پای روحات، چشمهایت را ببند و رقصان از هیاهوی بیسامان عبور کن و راه زندگی را تا جاودانگی بپیمای.
شکوفهها، خندهی آرام درختانی است که زیر لب آوازی عاشقانه را زمزمه میکنند و شعری طربانگیز را سر میدهند. لحظهای سکوت کن و کمی از دردهایت فاصله بگیر، آواز را میشنوی. غنچهها، هنر نمایی خیره کنندهی جانِ پنهان شده در رودخانهی جاری هستیاند. نسیمی که از پهنهی دریای زندگی میوزد، قایق تردید ترا به پیش میبرد و بر گونههایت بوسه میزند. فقط کافی است چشمهایت را ببندی و لطافتش را بر صورتت احساس کنی. به رنگین کمان کشیده تا بی نهایت نگاه کن و گرمای عشق را با دستان خویش بر دیوارههای شتابان و بی قرار زمان نقاشی کن .
پاییز را بگذار و بهار را دریاب.
در سرزمین شقایقهای وحشی، ابرها شبانه میگریند تا صبحگاهان، غنچهها لب به خنده بگشایند. خورشید از پشت کوه بلند سپید، به شوق دیدار سپیدار و پروانههای عاشق، آهسته بر آسمان قدم مینهد. باد بهار، ترانه گویان، شکوفهها را نوازش میکند. بهار هدیه ی آسمان به ساکنان زمین و فرصتی نو برای بودنی هر چه زیباتر است. نغمه های شاد، سرودی سرشار از حس بودن. در خود نگنجیدن و از خود فرا رفتن و به خورشید رسیدن.
بهار یعنی یادآوری زندگی فراموش شده، از نو شروع کردن، روییدن و سبز شدن. خودت را در آغوش بهار، بی ترس و واهمه، رها کن. بهار، جامِ شراب گلگونی است که دستان زیبای طبیعت، بی منت، در اختیارت مینهد. جام را بگیر و دمادم بنوش. بنوش و بر یارانِ سبزاندیش، بنوشان. بهار، خندهی آسمان است که جانی دوباره بر سرزمین سکوت و تنهای فرتوت میدمد. بهار یعنی بزم صنوبران و رقص الههگانی که رنگین کمان را میآرایند و رنگ آبی را بر سقف هستی میزنند. تولدی دوباره، شروعی دلنشین، طلوعی شاداب و جهانی خندان که با بهار آغاز میگردد.
رقص پروانههایی که بال میگشایند و تا اوج زیبایی گلها عروج میکنند. بهار، لبخند رازآمیز ابر و نگاه سحرآمیز کرم شبتابی است که میتابد تا وقتی مسیرت را در کوره راه زندگی گم کردهای، راهنمایت شوند و ترا به مقصدت برسانند. وقتی بهار لحظهای آواز میخواند، دامنهی کوه، چه لطیف و سبز میشود و گل، از حیا سرخ میشود وقتی بهار بر گونههایش بوسه میزند. بهارِ عاشقان، قلمی سبز بر خاکدان سیاه میکشد و طراوتی پایان ناپذیر بر صورت محزون آدمی مینشاند. بهار، نشانگان مهرورزی فرشتگان است که دلشان برای آدمی میتپد . پرندگان دست در آغوش بهار، آسمان آبی را در مینوردند و تا دور دست ها پرواز میکنند. تو نیز پرواز را از یاد مبر.
لطف بهار بشکند رنج خمار باغ را
گر چه جفای وی کنون سوی خمار می کشد
آمد بهار عاشقان تا خاکدان بستان شود
آمد ندای آسمان تا مرغ جان پران شود (شمس)
✔️ برای یک بار هم که شده کولهبار رنجهایت را زمین بگذار تا خستگی از شانههایت فرو ریزد و غبار ملالت و کدورت در باران بهاری شستشو شود و سبکبال، بر آستانهی زندگی نو قرار گیری. میتوان زندگی را از نو آغاز کرد. آیا چنین میتوان زیست؟
✍️ علی زمانیان 1397/12/27