حواریون سروش و خطر سروشزدگی
حسین پورفرج: عبدالکریم سروش در دوران پساشریعتی مهمترین و البته نامدارترین روشنفکر دینی است. برسرزبانیِ سروش عموماً به خاطر سبک کاری او و درانداختن گفتمانی منحصر به فرد است. "نگاهی نوین به ایمان با چاشنی عشق" اساسیترین بخش دینشناسی این متفکر شهیر به حساب میآید. خود سروش میگوید: «من ایمان خود را از عارفان گرفتهام نه از فقیهان، و لذا از این نهیبهای نامهیب بر جان و ایمان خود نمیهراسم»[1]. سروش قرآن را خشیتنامه و مثنوی را عشقنامه مینامد و اینگونه این دو متن را مکمل یکدیگر در نظر میگیرد. در نظر او نه قرآن جای را بر مثنوی تنگ میکند و نه مثنوی جای را بر قرآن [2]. همین همگامی همیشگی ایمان و عشق است که عبدالکریم سروش را نهایتاً به نظرات بعضاً جنجالی و بیسابقه میکشاند و او را در نظر اغیار رادیکال جلوه میدهد. نظریه اخیر او در باب «قرآن و مکانیسم وحی» گویای همین حقیقت تازه به بار نشسته است. نظریه «محمّد (ص)، راوی رویاهای رسولانه» بیان میدارد که چگونه پیوند میان دین و عرفان در نظرگاه عبدالکریم سروش به اوجِ خود در رسیده و چگونه این ازدواج ثمرات منحصر به فردی را به بار آورده: «پارهای از شاعران، در زمرة متفکّران و عارفان بزرگاند و موزون بودن بههیچ رو از قوّت کلامشان نمیکاهد؛ ثانیاً، تجربة عارفانه که قرابت و شباهت بسیار با تجربة پیامبرانه دارد، بهترین مدخل برای ورود به دنیای شگفت رسولان الهی و بهترین نقشة راهنما برای گردش در آن فضای روحانی است»[3].
با این حال، عبدالکریم سروش اگرچه که این روزها بسیار رادیکال به نظر میرسد، امّا هنوز عبدالکریم سروش است. خوانندگان سروش فراوانند و بسیاری او را همچنان لیدر نحله روشنفکری دینی میدانند. از منتقدان درشتگو یا درستگوی او که بگذریم؛ معتقدان او نیز همچنان در حال کندوکاو او و آثار و افکار او هستند و او را میپسندد. او همچنان محل توجه است و در میان اقشار گوناگون پیگیری میشود. ما میتوانیم در اینباره از تیپهای مختلفی نام ببریم و حتّی در میان دینداران سنتی از ایشان سراغ بگیریم.
امّا در میان تمام این اقشار گروهی را حقیقتاً میباید حواریون سروش نامید. مراد من از طرح این عنوان کاملاً مشخص است. این عنوان دربرگیرنده متفکرانی است که پس از سروش در سبیل نظام فکری/معرفتی او گام برداشتهاند. حواریون سروش همانند او هم روشنفکر دینیاند و هم دل در گرو دینورزی اخلاقی-عقلانی دارند. ایشان چارچوب کلی فکری/معرفتی خود را وامدار این متفکر برجستهاند و از او بسیار متأثرند. علاوه بر این گروه مذکور حتماً ـ به تبع سروش ـ نه سنتیِ دینیاند (Traditional religion) و نه سنتگرای دینی (Religion Traditionalism). ایشان همچنین بنیادگرایی دینی (fundamentalism Religion) هم نیستند. حواریون سروش، سروش را پدرِ خانواده فکرتی خود میدانند و او را پیشکسوت نحله بازیگریشان میشمرند.
حال بگذارید بحث را مشخصتر کنم. من در این مطلب به دنبال تحلیل و البته گوشزد یک بیماری کشندهام. آنچنان که در عنوان اثر نیز آمده است من این درد کشنده را سروشزدگی نامیدهام. البته در نظر داشته باشید که این مجال آسیب مذکور را تنها در خصوص حواریون سروش مورد بررسی قرار میدهد و دامنه بحث را چندان فراخ نمیگیرد.
از این پس گام به تحلیل بخش اصلی این نوشتار میگذارم. بگذارید با تعریف مفهوم سروشزدگی آغاز کنم. ابتدا مفهوم مذکور را در کنار مفهوم مصطلحی همچون غربزدگی (Westoxification) در نظر بگیرید. من مفهوم سروشزدگی را از مفهوم غربزدگی وام گرفتهام. ما به چه کسی غربزده میگوییم؟! در یک تعریف ساده غربزدگی بدین معناست: «از دست دادن ارزشها و هویت ملی و تقلید کورکورانه از فرهنگ، آداب، هنر و فنآوری کشورهای غربی؛ به طوری که ملَّت غربزده، بجای احساس رقابت، به احساس درماندگی و بندگی مبتلا شود»[4]. بنابراین، انسان غربزده خواهان منی کپی-پیستی است. او انسانی است که از چیز دیگری پر شده است. چنین شخصی دائماً دعا میکند که «ای کاش در فلان کشور یا بهمان مملکت به دنیا میآمدم» و یا «ای کاش ماشین سواریم متعلِّق به فلان برند یا بهمان شرکت بود». جلال آل احمد در کتاب غربزدگی ـ البته با زبانی تند ـ به پارهای از ویژگیهای این انسانهای غربزده اشاره کرده است، و آنها را آشکارا میکوبد: «آدم غربزده هرهری مذهب است، به هیچ چیز اعتقاد ندارد، اما به هیچ چیز هم بیاعتقاد نیست. یک آدم اسقاطی است، نان به نرخ روز خور و همه چیز برایش علیالسویه است. خودش باشد و خرش از پل بگذرد، دیگر بود و نبود پل هیچ است. نه ایمانی دارد نه مسلکی، نه مرامی، نه اعتقادی به خدا یا به بشریت. نه در بند تحول اجتماعی است و نه حتی در بند لامذهبی و بیدینی. البته گاهی به مسجد میرود، همانطور که به حزب میرود یا به سینما اما همه جا فقط تماشاچی است، درست مثل اینکه به تماشای بازی فوتبال رفته است. همیشه کنار گود است. هیچ وقت او را وسط گود نمیبینی. هیچ وقت از خودش مایه نمیگذارد، حتی به اندازه نم اشکی در مرگ دوستی یا توجهی در زیارتگاهی یا تفکری در ساعت تنهایی و اصلاً به تنهایی عادت ندارد، از تنها ماندن میگریزد چون از خودش وحشت دارد. همیشه در همه جاست. هیچ وقت از او فریادی یا اعتراضی یا امایی یا چون و چرایی نمیشنوی. آدم غربزده راحت طلب است، دم را غنیمت میداند و نه البته به تعبیر فلسفه، آدم غربزده شخصیت ندارد، چیزی است بیاصالت»[5].
اکنون شاید نوبت پرداختن به مفهوم سروشزدگی باشد. مفهوم سروشزدگی هر چند به سیاهی مفهوم غربزدگی نیست؛ امّا همانند این مفهوم نوعی بیماری و اَلَم کشنده است. در غربزدگی بیشتر برخورد ما با محیط خارجی است. من با دیدنِ آب و تابهای جامعه X از این رو به آن رو میشوم و آب از لب و دهانم سر ریز میگردد. در غربزدگی مسئله گستردگی بیشتری دارد و به تبع دارای تبعات مهلکتری است. با این حال، در بیماری سروشزدگی عامل منِ کپی-پیستی شخص، شخص دیگری یعنی عبدالکریم سروش است. در اینجا فرد سروشزده به شدَّت مفتون و خودباخته این متفکر ارزنده است و اصلاً خود را فراموش میکند. در این معضل دیگر برخورد من با محیط نیست؛ بلکه با فردِ به خصوصی است. همچنین گستردگی و تبعات این بیماری نیز در جماعت کمتری است. اگر مبتلا میگیرد در افراد اندکی است؛ و اگر میکشد در افراد اندکی.
اکنون، بگذارید در یک بیان ساده مفهوم سروشزدگی را تعریف نمایم و سپس ادامه تحلیل را پی بگیرم: سروشزدگی یعنی «پر شدن از آنچه سروش را سروش کرده است، و خالی شدن از آنچه X را X میسازد». در بیماری سروشزدگی فرد نه من باب درستی یا نادرستی "آنچه سروش را سروش کرده است،"به ارزیابی میپردازد؛ و نه من باب سازگاری یا ناسازگاری این گزاره در مورد خویش. در این مسئله فرد عموماً پذیرنده است و ملاک نهایی، او (به مثابه موجودی دارای قدرت آفرینندگی) نیست.
معهذا، من معتقدم که بیماری سروشزدگی از دو لحاظ میتواند رخ دهد. این دو لحاظ چنینند: 1-سروشزدگی صوری و 2-سروشزدگی معرفتی.
به گمانم درنگ در این مرحله حیاتی است. خوب است باقی مانده کلام را از طریق توضیح این دو آورده بیان کنم. ابتدا سروشزدگی صوری: حتماً شما در زندگی با افرادی آشنایید که تماماً ادا و عاداتشان شبیه افراد مشهور است. فردی را در نظر بگیرید که عاشق بازیگری به نام آلفردو جمیز (آل) پاچینوست (Alfredo James "Al" Pacino). بر دیوار اتاق او عکسهای متنوعی از این بازیگر سرشناس چسبیده شده و او خود را تا آنجا که میتوانست آل پاچینوسازی کرده. نحوه لباس پوشیدن، آرایش سر و صورت، نحوه راه رفتن، نحوه تکلَّم، و همه و همه چیز. این فرد دیگر تقریباً مشابه یا بدل این بازیگر امریکایی است؛ و اصلاً او خودش نیست، بلکه آل پاچینوست. این فرد با دیدن آلپاچینوی "پدر خوانده" آل پاچینوی "پدرخوانده" میشود و با دیدن آل پاچینویِ "بعد از ظهر سگی" آل پاچینوی "بعد از ظهر سگی".
حال من مایلم بپرسم که اسم این معضل چیست؟! و آن را چه میباید نامید؟! بگذارید من خود به این سؤال پاسخ بگویم؛ من اسم این معضل را آل پاچینو-زدگی به لحاظ صوری مینامم. این بیماری کم مبتلا ندارد و اصلاً بسیاری با آن درگیرند.
معالوصف، اکنون تصور کنید شخصی در امور صوری خود را مشابه عبدالکریم سروش نماید. مثلاً نحوه گفتار او همانند این روشنفکر دینی باشد؛ نحوه نوشتار او نیز به همچنین؛ اگر عینک میگذارد، عینکی همانند او بگذارد و اگر شعر میخواند، به سبک و سیاق او شعر بخواند. اگر مینویسد، همانند او موزون بنویسد و اگر سخنرانی میکند، عیناً همانند او سخن بگوید. این همانندسازی همان ایرادی است که من آن را سروشزدگی صوری نام نهادهام و آن را بیماری خطرناکی میدانم. این بیماری فرد را از منِ ظاهری خود، ـ منِ با تمامِ نواقص زیبا ـ دور میفکند، و او را از وجنات شخص دیگری (و در اینجا عبدالکریم سروش) پر میسازد. و هکذا و هکذا.
امّا سروشزدگی معرفتی چیست؟! به این گفته دقت کنید: «در شیوههایی مبتنی بر حجیِت دانش از طریق استناد یا مراجعه به آنانی که از نظر علمی و اجتماعی تولیدکنندگان صاحب صلاحیت علم به شمار میآیند، به دست میآید. این نوع شناخت معمولاًمبتنی بر پذیرش بتهایی چند در قلمرو دانش است. زمانی که به عنوان مثال گفته میشود، ارسطو، معلم اول، چنین گفت، دیگر سخنی باقی نمیماند، جز آنکه همه به احترام برخیزند و از دانشی که احراز کردهاند، سپاسگزار باشند. این شناخت اندیشه چندانی هم نمیطلبد، چه، کافی است نامی برجسته پست یک نظر یا یک عقیده باشد، گذشته از این، این نوع شناخت، بر شخصیتی ویژه اتکاء دارد که شخصیت قدرتنگر خوانده میشود. چنین شخصیتی همواره تمایل مییابد بر بالاترها اتکا ورزد و نسبت به زیردستان سختگیر باشد. چنانچه ضعیفی یا فرد گمنامی، بهترین سخن را ادا نمود، او را به سخره گیرد و حال آنکه اندیشه یا جمله مافوق را هرچه باشد به جان بخرد. در راه کارایی این شناخت، باید صاحبان صلاحیت مقامی برین یابند، آنچنانکه در عمق ذهنها رسوخ کنند و گفتارشان بیچون و چرا پذیرفته شود، از جمله این خصایص فرّ یا فرّه است. شخص فرهمند را دارای مقامی برین میدانند، او را از دیگر انسانها متمایز میشناسند. پس سخنانش را بیهیچ تردید پذیرفته و پذیرش بیچون و چرای آن را نیز تجویز میکنند»[6].
سروشزدگی معرفتی دقیقاً برایند چنین طرز تلقی-ای است. اگر فردی عبدالکریم سروش را حجَّت معرفتی دانست و سعی در همانندسازی مفرط افکار خود با افکار او نمود؛ او مبتلا به بیماری سروشزدگی معرفتی است. در این بیماری نظرات این متفکر دربست پذیرفته میشود و هیچ مداقهای نسبت به آن صورت نمیگیرد. در این بیماری فرد کلام عبدالکریم سروش را وحی منزل میپندارد و اصلاً نگاه انتقادی-ای در خصوص آن اخذ نمیکند. اگر مثلاً این روشنفکر دینی وحی را رؤیایی دانست، او هم بیدلیل وحی را رؤیایی میانگارد؛ و اگر سروش مولانا را پیامبر عشق خواند، او هم بیتحقیق مولانا را پیامبر عشق مینامد. در سروشزدگی معرفتی معرفت سروش معرفت شخص میگردد و او (فرد) از خِرَدورزی برکنار میماند. در این معضل فرد خاصیت فکرآفرینی خود را از دست میدهد و از این استعداد کمترین بهره را میبرد. چنین شخصی افکار و عقاید خود را بر اساس افکار و عقاید عبدالکریم سروش تنظیم میکند و باروداشتهای او را بالاترین و قابل قبولترین معرفت محصول در نظر میگیرد.
بگذارید بیش از این پرچانگی نکنم. اهم و خلاصه بیماری سروشزدگی همین آورده بالاست. حال اجازه دهید در ادامه (یعنی در آخرین بحثم) به هدف اصلی این نوشتار برگردم: «حواریون سروش و خطر سروشزدگی». سؤال من این است: نحوه مواجهه حواریون سروش با او و با مسئله سروشزدگی چگونه میباید باشد؟! طبق آنچه آوردم پاسخ روشن است. حواریون یا دستپروردگان سروش میباید خطر این بیماری مرموز را جدی بگیرند و از هر دو نوع سروشزدگی (سروشزدگی صوری و سروشزدگی معرفتی) برکنار بمانند. ایشان میباید از عبدالکریم سروش هم درگذرند و هرگز در او متوقف نشوند. در مواجهه با او نگاه استقلالی-انتقادی اخذ کنند و بیشتر نقادی کنند نه مقلِّدی. ایشان میباید در این مواجهه چارچوب صوری-معرفتی خود را بیآفرینند و نان بازوی خود را بخورند.
در اینجا خوب است به نمونهای از این حواریون سروش که حقیقتاً نه مبتلا به سروشزدگی صوریست و نه مبتلا سروشزدگی معرفتی اشاره کنم. این فرد کسی نیست جزء ابوالقاسم فنایی. حقیقتاً ابوالقاسم فنایی در کتاب خواندنی خود اخلاق دینشناسی هم سبک نوشتاری و طرح مسئله خود را دارد و هم چارچوب تحلیلی و نظام معرفتی خود را. او در این کتاب هرگز مفتون بزرگی نام عبدالکریم سروش نیست؛ و اگر اختلاف دیدگاهی در کار است، آن را بیان مینماید. او رزق روششناسی و تفلسف خود را میخورد و هرگز به تقلید کورکورانه از عبدالکریم سروش نمیپردازد.
در پایان با اقتباسی از آخرین مقاله عبدالکریم سروش ـ که دقیقاً ناظر بر همین نگاه غیرمقلدانه است ـ این مجال را به پایان میبرم. بخوانید: «این نوزاد نوپدید، نه فرقه تازهایست، نه شریعت و دیانتی نوین! نه پیامبر دارد، نه کتاب؛ نه مرید دارد، نه مراد! نه حزب است، نه حکومت؛ نه مرجع دارد، نه رهبر؛ نه مؤمن دارد، نه کافر! بسی فروتنتر از اینهاست. مدرسه ای است فکری و روشنفکری که ابوابی تازه را در دینشناسی و دینورزی (نظراً و عملاً) برای دینداران میگشاید و راهی نوین در فهم و سلوک دیندارانه و مسلمانانه در دنیای سکولار مدرن نشان میدهد»[7].
پی نوشتها:
* انتخاب عنوان سروشزدگی صرفاً بدین خاطر است که این نوشتار در خصوص عبدالکریم سروش و دستپرودگان بنام او به رشته تحریر درآمده است. این بدین معناست که این عنوان میتواند در خصوص هر شخص دیگری ـ و صرفاً به واسطه جایگزینی یک اسم ـ منقلب شود. مثلاً میتوان از ملکیانزدگی، شریعتیزدگی، مطهریزدگی و چه و چه نام برد. حدود و ثغور این مسائل را نیز میتوان بهسان همین مسئله توضیح و تشریح نمود.
[1] بخوانید در: طوطی و زنبور/ پاسخ دوم عبدالکریم سروش به آیتالله جعفر سبحانی.
[2] بیابید در: گفتگوی عبدالکریم سروش با صدای امیریکا/عبدالکریم سروش: «مثنوی» مولوی قرآن به زبان فارسی است.
[3] بخوانید در: انتفاء شریعت و امتناع رسالت/محمّد (ص): راوی رؤیاهای رسولانه (۴)
[4] بسنجد در: واژه نامه آزاد/واژهیاب.
[5] بخوانید در: غربزدگی نوشته جلال آل احمد، ص 120 و 121.
[6] مراجعه فرمایید به: روش تحقیق در علوم اجتماعی، ج 1، به قلم باقرساروخانی.
[7] بخوانید در: هین بگو که بخت من پیروز شد/ به قلم عبدالکریم سروش.
درج نخست: مجله تقریرات، شماره ششم [نویسنده بر خود فریضه میداند که از دوست و اندیشمند گرامی جناب آقای سیدهادی طباطبایی جهت برقراری این ارتباط ذیقیمت کمال سپاس و امتنان را داشته باشد. با آرزوی بهروزی برای ایشان]
منبع دین آنلاین