مولانا؛ زنستیزی دوستنداشتنی
حسین پورفرج: نگاه به زن همواره در تاریخ نگاه ناصوابی بوده است. شاید از میان فیلسوفان و متکلمانِ غربی، و حتّی فلاسفه و عرفای شرقی، به تعداد انگشتان دو دست هم اندیشمندِ تراز اول یافت نشود که زن را __ به عنوان نه کالا و نه موجود ضعیف،__ بلکه به عنوان یک وجودِ کلیدی و بزرگمنش بپذیرد و او را از دور خارج ننماید. نگاه به بیانات و اعتقادات بسیاری از این بزرگمتفکران گویایِ نحوۀ باور آنها به این جنسِ بدترسیمشدۀ تاریخ است و میتواند تصدیقگر این بیان شیوای لوس ایریگاری(Luce Irigaray) جامعهشناس شهیر فمنیست باشد، که: گفتمان برتر در طول تاریخ گفتمان مردانگی و فاعلانه است و گفتمان ابتر همانا گفتمانه زنانگی و مفعولانه. معالوصف، خوب است در اینجا به پارهای از این بدقولیهای تعجبآور اشاره کنیم و بیعلت حرف نپراکنیم. به این گفتهها بنگرید:
- تورات: مردی که زن خود را مورد گمان بد قرار میدهد، میبایست به کاهن ، نیاز پرداخته و کاهن با تشریفات خاصی زن را مورد لعنت و نفرین قرار دهد و آب مخصوص تکفیر را به او بخوراند تا اگر مرتکب گناهی شده که کسی شاهد آن نبوده است، آب لعنت وارد احشای او شده، ران او شاقط و شکمش منتفخ گردد...[1]-ارسطو: مرد ذاتا برتر است و زن حقیر و ناچیز. یکی دستور می دهد و دیگری از آن پیروی می کند. این اصل ضروری برای نوع بشر است... . مرد ذاتا برای دستور دادن ساخته شده نه زن؛ درست همچون کهنسالان که بر نوجوانان کم تجربه برترند... .همان طور که سقراط می گوید: شجاعت و عدالت مرد و زن با هم برابر نیست؛ شجاعت مرد در فرمان دادن است و شجاعت زن در اطاعت کردن.[2] -آرتور شوپنهاور: زنان کودک صفت، سبکسر و کوته نظر؛ در یک کلام، در سراسر زندگی، کودکانی بزرگ جثهاند- چیزی میان کودک و انسان بالغ، یعنی بین یک کودک و یک مرد تمام و کمال...[3] -نیچه: مردان موجوداتی حقیقتگرایند ولی زنان موجوداتی سطحینگرند...، نان این همه دلیل برای سر افکندگی دارند؛به خاطر این همه خرده بینی بی معنا؛این همه سطحی گری و خانم معلم بازی و گستاخی حقیر و ولنگاری حقیر وجسارت حقیر که در وجودشان نهفته است ـفقط بررسی رفتار او با کودکان کافی است!ـ و تا کنون ترس از مرد اینها همه را از ریشه بخوبی خفه و مهار کرده بوده است.[4] بوعلی سینا: از جمله حقوق زن، صیانت و حفظ اوست که مرد وی را از فریب و خیانت دیگران مصون بدارد؛ زیرا در شهوت با مرد شریک است و جالب توجه بوده و مردها را به سوی خود می خواند و با این وصف زود هم فریب می خورد و کمتر فرمانبر عقل است ...[5]– ملاصدرا: و از جمله فوائد آفرینش زمین برای انسان این است که خداوند آن را بستری برای زاد و ولد حیوانات گوناگون قرار داده است که بعضی برای خوردن هستند و بعضی برای سواری و زینت و بعضی برای حمل بار خلق شده اند و بعضی از این حیوانات هم [زنان] برای ازدواج خلق شده اند...،[6] -شیخ محمود شبستری:زنان چون ناقضات العقل و دینند/ چرا مردان ره ایشان گزینند.[7]
وفق آوردههای بالا نگاه به زن البته در میان قاطبۀ بزرگان اندیشۀ جهان، نگاهی نامقبول و البته نازیباست، و لذا چندان عاری از خطا و نقصان نیست. این تاریخ زنستیزانه مملو است از جملاتِ قصار بزرگان علیه زن و تخریب شخصیت ایشان. هم از حیث سرشتشناسی و ماهیتشناسیک و هم از حیث فرهنگپذیری و جامعهشناختی. این تاریخ چیز درخوری ندارد که بتوان بدآن افتخار نمود و مثلاً آن را سرلوحۀ کار دانست. از زوایای نهان آن پردهبرداری کرد و نکات مثبت آن را اشاعه داد. و آن را دستآوردی بزرگ برشمرد و برای آن اعتبار قائل شد. این تاریخ تاریخ شرمساری بزرگان اندیشه در وادی نظرافکنیاست. شرمساری در مقابل جان وجود جهان، در مقابل عشق، اخلاق و انسانمداری.
علیایحال، صرف نظر از این مقدمه کوتاه، (و همانگونه که در عنوان این اثر نیز آمده است،) این مجال خواهان طرح اندیشۀ مولانا جلالالدین محمّد بلخی عارف شهیر پارسی زبان، آنهم در خصوص زن و عیار و اعتبار ایشان در مثنوی معنویاست. اندیشهای که با وجود تمام زیر و بم آن کم از اندیشههای دیگر بزرگان عرصۀ فلسفه و عرفان ندارد و حتّی گاهی از آن جمله نیز وخیمتر است. مولوی __ از فرط پایبندی به عرفانی دیگریستیز و آرمانگرا،__ سیمایی را از زن و زنانگی به تصویر میکشد که در آن: اولاً زن متهم ردیف اوّلِ گناه اولیه یعنی«Original sin» است، و دوّماً از لحاظ شخصیتی و اجتماعی نیز از وقار و امتیاز کمبهره. به اعتقاد او این زن است که آدم را از بهشت دور انداخته و او را با این سرایِ آلوده عجین کرده است: «پس فتادم زان کمال مستتم/از فن زالی به زندان رحم/روح را از عرش آرد در حطیم/لاجرم کید زنان باشد عظیم/اول و آخر هبوط من ز زن/چونک بودم روح و چون گشتم بدن /بشنو این زاری یوسف در عثار/ یا بر آن یعقوب بیدل رحم آر/ناله از اخوان کنم یا از زنان/که فکندندم چو آدم از جنان».[8] مولوی زن را آغازگر مصائب آدم بر روی زمین میداند و اینگونه او را در مرحلۀ «پس از گناه» یا «After sin» مورد بمباران قرار میدهد. او را با مجموعهای از پستترین رذائل نفسانی سرشاخ میبیند و از خردورزی و دوربینی برکنار میشمرد. مثلاً از حیث شخصیتشناختی زن را تنگچشم و حسود میشناسد:« این زنانی کز همه مشفقتراند/از حسد دو ضره خود را میخورند»،[9] ظاهرگرا و دنیاپرست میانگارد:«گر نهای در راه دین از رهزنان/رنگ و بو مپرست مانند زنان»،[10]کمدرایت و کمبنیه میفهمد: «فضل مردان بر زن ای حالیپرست/زان بود که مرد پایان بینترست»،[11] و حتّی ناقصالعقل و کودکوار میپندارد:« گفت گر کودک در آید یا زنی/کو ندارد عقل و رای روشنی».[12] و مثلاً از حیث اجتماعی و فرهنگی او را عاطل و فتنهگر میخواند: «ور گریزم من روم سوی زنان/همچو یوسف افتم اندر افتتان»،[13]افشاگرِ رازها و اسرار مینامد:«هیچکس را با زنان محرم مدار/که مثال این دو پنبهست و شرار»،[14]به عنوان گمراهکنندۀ افهمام درمینگرد: «گفت با او مشورت کن وانچ گفت/تو خلاف آن کن و در راه افت»،[15] و بل، کار خراب کن و سست اراده میخواند:«حمله ماده به صورت هم جریست/آفت او همچو آن خر از خریست».[16]
هکذا، وفق آوردههای بالا و این ابیات جا مانده:
«وصف حیوانی بود بر زن فزون/زانک سوی رنگ و بو دارد رکون»،[17]«چون زنی از کار بد شد روی زرد/مسخ کرد او را خدا و زهره کرد»،[18]«چون غزا ندهد زنان را هیچ دست/کی دهد آنک جهاد اکبرست»، «نفس خود را زن شناس از زن بتر/زانک زن جزویست نفست کل شر»،[19]و...
مولوی عارفی زنستیز و در این فقره بداندیش است و میباید در کنار دیگر اندیشمندان برشمرده مد نظر قرار گیرد. این عارف شهیر زن و مقام زنانگی را به خاطر چسبیدنِ افراطی به اندیشه عرفانی لگد کوب مینماید و اساساً این وجودِ مبارک را بد و بد نما جلو میدهد. او با وجود آن اندیشههای عرفانی ناب، زن و زیبایی و رعنایی او را__هم از حیث درونی و شخصیتی و هم از حیث بیرونی و اجتماعی__ تخطئه مینماید و آن را ره زن راه حقیقت میشمرد. آن را مانع طی طریق میپندارد و لذا دور میاندازد. و آن را تحریم و تعطیل میکند و به تاریخ میسپارد. مولوی چون نگاه عارفانۀ صرف دارد، به دیگرهایِ روزگار و __از جمله زن و زنانگی__ بیتوجه میماند و جملگی را ابتر میشناسد، که این از زبان خودِ او یعنی:«ما نمیخواهیم این ایوان و باغ/نه زنان خوب و نه امن و فراغ».[20] نتیجتاً، مولوی از توجه مثبت به مقتضیاتِ طبیعی و البته عقلانی جهان:__آنهم به دلیل پایبندی به سلوک عرفانی-آرمانی خود،__ درمیگذرد و جملگی را__ البته اگر در مغایرت با همان نظام عرفانی-آرمانی باشد،__ به کنار مینهد. او به زنان و مقام زنانگی از همین دریچه مینگرد و آن را از همین زاویه ترسیم میسازد، که حقّا ماحصل این نگرش نیز پر مشخص است و نیازمند توضیحات متمادی نیست.
علیایحال، بگذارید در اینجا با تکۀ کوتاهی از اشعار سهراب سپری__که به واقع در نقطۀ مقابل اندیشۀ مولای رومی قرار دارد،__ به این مجال پایان دهیم و مسئله را تبیینشده بدانیم، که این تکۀ کوتاه چنین است:
زن زیبایی آمد لب رود،
آب را گل نکنیم
روی زیبا دو برابر شده است...[21]
[1] -بنگرید در: کتب عهد عتیق/ اعداد ۵:۱۱-۳۰
[2] -مراجعه فرمائید به: ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت، چاپ دوم، تهران، نشر: جیبی.
[3] -بسنجید در: ولی، یاری؛ جهان و تأملات فیلسوف: گزیده هایی از نوشته های آرتور شوپنهاور؛ نشر مرکز.
[4] -مراجعه فرمائید به: شامگاه بتان؛ ترجمه عبدالعلی دستغیب، نشر پرسش.
[5] -بنگرید در: ابوعلی سینا، شفا، تدبیر منزل.
[6] -بنگرید در: ملاصدرا، افساراربعه، جلد هفتم.
[7] -شیخ محمود شبستری، گلشن راز، بخش 9
[8] -مثنوی معنوی، دفتر ششم/بخش 88
[9]- مثنوی معنوی، دفتر پنجم/بخش 54
[10]- مثنوی معنوی، دفتر پنجم/بخش 175
[11]- مثنوی معنوی، دفتر چهارم/بخش 61
[12]- مثنوی معنوی، دفتر دوم/بخش 54
[13]- مثنوی معنوی، دفتر ششم/بخش 109
[14]- مثنوی معنوی، دفتر پنجم/بخش 165
[15]- مثنوی معنوی، دفتر دوم/بخش 54
[16]- مثنوی معنوی، دفتر پنجم/بخش 103
[17]-همان.
[18]- مثنوی معنوی، دفتر اول/بخش 24
[19]- مثنوی معنوی، دفتر دوم/بخش 54
[20]-مثنوی معنوی، دفتر سوم/بخش 11
[21] -هشت کتاب، آب را گل نکنیم.