منزلت علوم انسانی در ایران و غرب، گفتوگو با سروش دباغ
گفتوگوی مجید اسدپور و علیرضا حدادی از «عصر اندیشه» با سروش دباغ، پژوهشگر دپارتمان مطالعات تاریخی دانشگاه تورنتو
* در پرونده این شماره مجله «عصر اندیشه»، موج مهاجرت از رشته های مختلف به علوم انسانی را با صاحبنظران به بحث گذاشته ایم و برای مستند شدن موضوعات، بخشی را به بازخوانی تجربیات شخصیِ مهاجران اختصاص داده ایم. هم جناب عالی و هم دکتر سروشِ پدر، تغییر رشته مشابهی از داروسازی به فلسفه داشته اید. با این تفاوت که ایشان تحصیل علوم حوزوی را نیز تجربه کرده اند. آیا خود را از این جهت تحت تاثیر رویکرد پدر می دانید؟ نظر ایشان در این باره چه بود؟ اصولاً با توجه به تجربه پدر، چرا از همان ابتدا به علوم انسانی فکر نکردید و به رشته داروسازی رفتید؟
- من ابتدا در دانشگاه علوم پزشکی تهران دکترای داروسازی گرفتم، پس از آن برای ادامه تحصیل در رشته فلسفه عازم انگلستان شدم و از دانشگاه Warwick دکترای فلسفه دریافت کردم. پدر با عنایت به تحصیلاتی که در رشته تاریخ علم و فلسفه علم داشتند، به من توصیه کردند که حتماً با علوم تجربی آشنایی دست اول پیدا کن، بعد به سروقت فلسفه برو. خاطرم هست، در انتهای دوران داروسازی، وسوسه شدم که در دوره تخصصی داروسازی شرکت کنم، ایشان به من گفتند برو و در رشته بیوشیمی ادامه تحصیل بده. البته امور به نحو دیگری رقم خورد و من پس از اتمام دوران سربازی و شرکت در کلاس های فلسفی متعدد، برای ادامه تحصیل عازم انگلستان شدم. در مجموع، از این حیث که ابتدا علوم تجربی خواندم و پس از آن فلسفه، تحت تاثیر و تشویق پدر بودم. از این بابت هم خرسندم، چراکه آشنایی دسته اول با مباحث علوم تجربی، نگاه علمی (scientific) به جهان را به فرد می آموزد، تربیت و ذهنیت علمی، در فراخ شدن جهان انسان و همچنین مرتب شدن ذهن کمک بسیار می کند و من شخصاً این را آزموده و از آن بهرههای بسیار بردهام. بههمین دلیل هم در ابتدای امر سراغ علوم انسانی نرفتم و از این بابت ناخرسند نیستم. مضافاً بر این که در دوران شش ساله داروسازی نیز، مطالعات زیادی در حوزه علوم انسانی داشتم و از ادبیات و دین شناسی و فلسفه غافل نبودم و بخشی از اوقات خود را به نحو منظم صرف این امور میکردم.
* بعضی از صاحب نظران معتقدند علوم انسانی در کشور ما ناکارآمد است و جایگاه نازلی در ذهن دانش آموز، دانشجو، خانواده و مدیران کشور دارد. آیا با این داوری موافق هستید و علت این ناکارآمدی را در چه می دانید؟
- ناکارآمدی علوم انسانی در کشور ما، مساله ذوابعادی است و سویه های جامعه شناختی، روان شناختی، اقتصادی و... دارد. باید متخصصان حوزه های مختلف در این باب اظهار نظر کنند. به رسمیت شناخته نشدن علوم انسانی و مبهم بودن مقوله ای به نام «علوم انسانی اسلامی» در ۱۵-۱۰ سال اخیر بی تاثیر نبوده است. دانشجوی رشته جامعه شناسی، علوم سیاسی، مدیریت و... دقیقاً نمی داند قرار است پس از فارغ التحصیلی چه کند و اندوخته های او به چه کاری می آیند. در مصاحبه ای که چند وقت پیش تحت عنوان «علوم انسانی؛ تجربه های ما، تدبیرهای دیگران» در روزنامه «قانون» از من منتشر شد، کوشیدم سویه های مختلف این مساله را از منظر خویش بررسی و واکاوی کنم. تا حدود و ثغور علوم انسانی در معنای متعارف و ربط و نسبت آن با آنچه موسوم به «علوم انسانی اسلامی» است و اهمیت و رهگشایی و کاربرد علوم انسانی، روشن و مشخص نگردد و به رسمیت شناخته نشود؛ علومی که چه بپسندیم، چه نپسندیم، چه اذعان کنیم، چه اذعان نکنیم، خاستگاه اولیه آن ها مغرب زمین است، نمی توان انتظار کار آمدی آن ها را در سر پروراند. در این سوی دنیا، مشخصاً اروپا و آمریکای شمالی، به رغم پاره ای کاستی ها، حدود و ثغور و دایره فعالیت و تاثیرگذاری علوم انسانی (humanities) و علوم اجتماعی (social sciences) روشن است. از این رو، وضعیت مشتغلان به این علوم، اعم از کسانی که در آکادمی مشغولند و کسانی که بیرون از آن مشغول کار و بار هستند، مشخص است. امیدوارم با آسیب شناسی وضعیت علوم انسانی در مملکت خویش، شاهد آینده ای بهتر و راه گشاتر باشیم.
* تفاوت علوم انسانی در ایران و در مغرب زمین از نظر این اقبال و تلقی عمومی چیست؟ اگر موافق هستید دراین باره یک نسبت سنجی داشته باشیم؟
- درباره علوم انسانی در ایران و نسبت سنجی آن با آنچه که در مغرب زمین و مشخصاً در کشورهای آمریکای شمالی، کانادا، آمریکا و اروپا در جریان است و اقبال و تلقیای که از این علوم می شود، جای سخن بسیاری دارد. من به اختصار مبتنی بر تجربه خودم در این سال ها - چه در مقام دانشجویی و تعلم و چه در مقام معلمی و تعلیم - سخن میگویم. البته همیشه نگاهی هم به تحولات آموزش عالی در ایران داشتهام، چه روزگاری که در ایران بودم، یعنی پس از اتمام تحصیلاتم در رشته فلسفه اخلاق و بازگشتم به ایران در سال ۲۰۰۶ میلادی، یعنی اوایل سال ۱۳۸۵ شمسی و پنج سالی که آن جا در موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران کار می کردم و چه در این پنج سالی که خارج از ایران هستم و بیشتر این ایام در دانشگاه تورنتو مشغول تدریس و تحقیق بودم. همه این ها مدنظر بوده است. من دائماً تجربه خارج کشور را با تجربه ای که در ایران زیسته ام و درس خوانده ام و درس داده ام، مقایسه می کردم و خیلی از این ها از پیش چشم من گذشته است. این بخت یاری را هم داشته ام که با علوم تجربی و نحوه آموزش شان در ایران هم آشنایی دست اولی دارم، یعنی قریب به شش سال در دانشکده داروسازی دانشگاه علوم پزشکی تهران تا مقطع دکترا درس خواندم. در این سال ها با دانشجویان مختلف علوم انسانی هم آشنا شدم.
چند مقوله را باید از یکدیگر تفکیک کنیم تا درک جامع الاطراف و پخته ای از وضعیت علوم انسانی در خارج کشور و مشخصاً در آمریکای شمالی و اروپا پیدا کنیم. یکم) در این جا شخص می تواند در دوره لیسانس، واحدهایی از دانشکده های علوم انسانی اخذ کند. مثلاً اگر شما رشته مهندسی یا زیست شناسی می خوانید، می توانید علاوه بر اخذ رشته اصلی (major)، در جامعه شناسی هم واحدی (minor) بردارید، اما این مدل در میان ما نبوده است. در شش سالی که من داروسازی می خواندم، از این درس ها نداشتیم. البته واحدهایی مثل اقتصاد دارو و مدیریت بود. در رشته های علوم پایه، در سال های اول، واحدهای عمومی مثل ادبیات، دینی، تاریخ اسلام بوده است، اما این ها درس هایی است که مطابق با یک اسلوب معینی است که برای دانشجویان رشته هایی غیر از این دست هم چندان جذابیتی ندارد. آن هم با پس زمینه ای کاملاً دینی. البته مشکلی با اینها ندارم و رشته منم همین چیزهاست، ولی چون اجباری است و شخص گزینه های متعددی ندارد، لزوماً با علاقه نمی خواند، اما وقتی خودتان واحد را انتخاب کنید خیلی تفاوت دارد. ما در رشته داروسازی اخلاق اسلامی یک و دو و معارف اسلامی یک و دو می خواندیم. پزشکی و دندان پزشکی و مهندسی هم همین طور بودند. دانشجویی که این درس ها را می خواند درست متوجه نمیشود این چه نسبتی با او دارد و کاملاً درک باریکی از حوزه علوم انسانی پیدا می کند. خود من همان ایام این تصویر را داشتم.
باید مجالی در حوزه آموزش عالی فراهم می شد که امثال من که دانشجوی ۱۸ ساله بودیم، بیشتر می فهمیدیم که علوم انسانی یعنی چه؟ بدانیم که فقط الهیات و فلسفه نیست. رشته های دیگری مانند جامعه شناسی، مدیریت و علوم سیاسی هم در این زمره (Humanities) هستند. باید این ها به نحوی صحیح، تدریس می شد که دانشجو بتواند از آن دپارتمان ها هم واحد بگیرد. نه این که استادان معارف اسلامی بیایند در آن دانشکده تدریس کنند. دانشجویان مهندسی و پزشکی بتوانند یک رشته اصلی (major) و فرعی (minor) داشته باشند و هر فرد بتواند واحدی در دانشکده روان شناسی یا... بگیرد تا شخص مسیر تحصیل خودش را بهتر و با چشمان باز انتخاب کند و درک واقع بینانه تری از خودش، استعدادها، علایق و توانمندی های خود به دست آورد، زیرا با توجه به فیلترینگ شدید کنکور، معمولاً زمان می برد تا دانش آموز خودش را به طور صحیح بشناسد.
دوم) بحث های میان رشته ای، بحث خوب و مبارکی است که اخیراً ایران هم به آن توجه کرده است. یعنی رشته های مختلف علوم انسانی مثل علوم اجتماعی، تاریخ، فلسفه و... بتوانند با هم پروژه های مشترکی داشته باشند. من خودم واحدهایی داشتم از روان شناسی، فلسفه و... در حالی که اصل کار من بایولوژی بود. من می خواهم متخصص یک عرصه بشوم و می توانم در پروژه هایی شرکت کنم که صبغه بین رشته ای داشته باشند. این خیلی خوب است که ما در این پروژه ها از متخصصان علوم تجربی و هم علوم انسانی تجربی می توانیم استفاده کنیم. خوشبختانه اکنون اوضاع بهتر شده و افراد می توانند از دستاوردهای یکدیگر استفاده کنند. نکته سوم آن که در خارج کشور انتظار از علوم انسانی، انتظار معقولی است. من دانشجویان متعددی داشتم که لیسانس تاریخ می خواندند، بعد از دریافت لیسانس تا یک دوره ای، آماده انجام هر شغلی بودند. این ها این رشته را می خوانند چون این رشته را دوست داشتند و با همان تفکیک اصلی و فرعی انتخاب کرده اند، اما مجال کار تخصصی برای این ها بعد از اخذ مدرک دکترا فراهم می شود که البته آن هم خیلی رقابتی است. مثلاً بعد از لیسانس تازه می رود در یک نشریه ای کار می کند یا دوست دارد چند صباحی معلم باشد. نمی خواهد بلافاصله وارد بازار شود، وارد بازار هم شود تا یک برهه ای لزوماً آن کار تخصصی را انجام نمی دهد تا تجربه کاری پیدا کند و بعد دوباره به محیط علمی بازگردد.
در رشته های مهندسی من دوستان متعددی را دیده ام که معمولاً بعد لیسانس یا فوق لیسانس، حتماً می خواهند وارد بازار کار شوند و یک عده شان می روند برای همیشه جذب کار می شوند. برخی هم دیده ام که چهار، پنج سالی وارد بازار کار می شوند و تجربه کسب می کنند و دوباره به آکادمی باز می گردند. در حوزه علوم انسانی در غرب، با مدرک لیسانس و فوق لیسانس به راحتی کار آکادمیک نمی توان یافت. از اول انتظار از این رشته ها تصحیح شده و شخص از سر علاقه به سمت علوم انسانی رفته است. تنها می تواند در یکی از دپارتمان های برخی وزارتخانه ها، شرکت ها و... کاری پیدا کند که مربوط به رشته اش باشد. برخی هم چند صباحی کارهای غیرمربوط انجام می دهند و بعد از تجربه کاری، دوباره به آکادمی باز می گردند. تصحیح و تقریر انتظار خواندن این رشته ها باید در میان ما روشن باشد.
* وقتی این روندها را با وضعیت علوم انسانی و آموزش آن در ایران مقایسه می کنید، به چه نتیجه ای می رسید؟
- در کشور ما، به دلیل علل و عوامل فرهنگی وضعیت به این گونه است که عموماً خانواده ها از این که کسی فی المثل فلسفه بخواند، استقبال چندانی نمی کنند. اگر هم قرار است کسی علوم انسانی بخواند به سمت حقوق سوق داده می شود، چون کار و بار مشخصی دارد و بحث معیشت مهم است. افراد مختلفی در سال های اخیر با من مشورت می کردند و علاقه مند بودند از رشته مهندسی یا پزشکی و دام پزشکی به رشته فلسفه بیایند. نکته ای که به آن دوستان هم می گویم و دو سال پیش هم در قالب مصاحبه در روزنامه شرق چاپ شد، این است که تا انتظارمان را از این کار تصحیح نکنیم، توفیق قرین مان نخواهد شد. معیشت خیلی مهم است، ولی اگر کسی سنگ ها را با خود واکنده و واقعاً در این حوزه ها علاقه مند باشد، می تواند پاره ای سختی ها و ناملایمات را به جان بخرد و تمام قد وارد این عرصه شود. اگر نه می تواند معیشتش را از طریق رشته هایی که در آن ها کار کرده است و تخصصی دارد تامین کند و در کنارش هم به این امور بپردازد و حتی فوق لیسانس هم بگیرد که علاقه مندی های خود را سیراب کرده باشد، اما اگر طالب کار جدی تمام وقت در این حوزه ها باشد، قصه فرق می کند. در عین حال باید با چشم باز و دید درست وارد شود، وگرنه سرخوردگی به وجود می آید که کم هم نیستند مواردی که از مهندسی و پزشکی به فلسفه آمده اند و انتظارات شان برآورده نشده است.
در بعضی مواقع، مساله اینجاست که شخص درست نمی داند چه می خواهد. مثلاً دنبال اثرگذاری و تحولات اجتماعی است و دلش می خواهد در عرصه اجتماع نقش آفرینی کند و این تصور را دارد که چون پاره ای از شخصیت های موثر معاصر در فرهنگ ما، در دهه های اخیر، فلسفه خوانده بوده اند و روشنفکران موفق و تاثیرگذاری هم شدند، این توقع را دارد که مسیر این چنین است، پس من هم باید فلسفه بخوانم، اما بعد از مدتی متوجه می شود که علاقه اصلی اش فلسفه نبوده، یا این که تنها در فکر آن موقعیت های اجتماعی بوده است. اگر انتظار فرد از رشته ای که می خواند درست نباشد، باعث می شود نوعی سرخوردگی پدید بیاید، اما در غرب چون چنین باورهایی لزوماً بر دوش علوم انسانی گذاشته نشده و روشنفکری به معنای روشنفکری دوران گذار که در کشور ما هست، دیگر محلی از اعراب ندارد، اوضاع فرق می کند. بنابراین، در غرب شخص با این نوع دغدغه ها به سمت فلسفه و جامعه شناسی نمی رود که بخواهد یک مصلح اجتماعی باشد یا کار اجتماعی پررنگی بکند. چون ممکن است بعد از مدتی بفهمد اگر بنا بوده کارهایی انجام بدهد که کنش هایش آثار و نتایج سیاسی و اجتماعی داشته باشد، می توانسته عضو یک حزب شود و یا در حین این که آن رشته فنی خود را می خواند، به نحوی وارد نهادهای مدنی شود و روزنامه نگاری کند و لازم نبوده سختی بکشد و چند سال فلسفه یا... بخواند. پس سرّش در جامعه ای مثل ما که دوران گذار را سپری می کند، آن شخصیت های موثر و برجسته اند که می توانند برای عده ای الگو باشند.
من امیدوارم هرچه پیشتر می رویم با توجه به انقلاب تکنولوژی و ارتباط بیشتری که افراد می توانند با این سوی دنیا داشته باشند و درک جامع الاطراف و پخته تری هم پیدا کنند، با دید روشن و سودای سربالا -به تعبیر مولوی- وارد این رشته ها بشوند و با انتظار درست کار خود را انجام بدهند. اگر انتظار تصحیح و محدود بشود -واقع بینانه باشد- و شخص هم خود را بشناسد و بفهمد که به درد این کار می خورد و انتظارش را هم تصحیح کند و بلافاصله بعد از لیسانس یا فوق لیسانس در پی یافتن کار آکادمیک نباشد؛ به نظر من موثرتر است.
* با این وصف، جایگاه و منزلت دانش آموختگان علوم انسانی در ایران و غرب را چگونه مقایسه می کنید؟
- در این جا متخصصان علوم انسانی اقتصاد، مدیریت، جامعه شناسی و روان شناسی در سطوح مدیریتی و تصمیم گیری به کار گرفته می شوند. هر مشکل و مساله ای که دولت دارد، با اهلش مشورت می کند و از آن ها اظهارنظر تخصصی می خواهد. البته در دولت کنونی کشورمان این اتفاق دوباره در حال رخ دادن است، اما چنان که می دانید مع الاسف در دولت پیشین این چنین نبود. من از اهلش می شنیدم که بسیار گله داشتند و در پاره ای از مسائل که به کار گرفته شده بودند، فکر می کردند که زینت المجالس اند و هیچ نقشی ندارند. تصمیم گیری هایی که از نظر آن ها اساس و پایه علمی نداشتند در سطوح کلان مدیریتی مثلاً در اداره آمار یا تصمیم گیری های اقتصادی کلان گرفته می شد و چند تن از استادان دانشگاه های شهر تهران، گله های بسیار داشتند که این دانش، زحمت، تجربه و دلسوزی ما برای مملکت هیچ به کار نیامده است. نمی خواهم در این باب داوری کنم، اما مرادم این است که به هرحال این به کار گرفته شدن و استفاده از دستاوردهای حوزه های علوم انسانی مهم است. اگر من در جامعه ای باشم که ببینم به علوم انسانی وقعی نمی نهند و به این علم چیزی نمی ارزد، قصه تفاوت می کند.
زمانی که من در دانشگاه های آکسفورد و وارویک در انگلستان درس می خواندم، رشته ای با عنوان (PPE. Philosophy politics economics) (فلسفه، سیاست، اقتصاد) تاسیس شد که قرار بود فارغ التحصیلان این رشته، به نوعی جذب دولت، نهادها و سازمان هایی مانند وزارت خارجه و نهادهای تصمیم گیری کلان بشوند و برای این کار در سطح لیسانس و فوق لیسانس مدرکی داده می شد که داخل آن هم فلسفه، هم علم سیاست و هم اقتصاد بود و فارغ التحصیلان این رشته ها هم مقدار اطلاعات خوب و جدی در حوزه فلسفه، اقتصاد و سیاست داشته باشند. البته الزامی نبود که صرفاً در یکی از این حوزه ها کار کنند، بلکه در سطحی که برای شان لازم است با تئوری های اقتصادی، نظریه پردازی های متخصصان علم سیاست و فلسفه آشنا باشند و بعد وارد بازار کار شوند. رونق خوبی هم داشت و افراد جدی وارد این برنامه شدند و بعداً محصولات این ها در سطح کلان مملکتی به کار آمد؛ همچنان که به کار NGO ها هم می آید. این چنین کارهای میان رشته ای و نوعی ارتباط برقرار کردن میان یافته ها و فرآورده های رشته های مختلف علوم انسانی می تواند کمک کند و موجب استفاده های بهتر و پخته تری شود. امیدوارم شبیه به این امور هم در کشور ما محقق و این نوع مواجهه با علوم انسانی جدی تر بشود.
در غرب، برای متخصصین علوم انسانی شغل بیشتری یافت می شود؛ البته شأن اجتماعی را نمی دانم. قاعدتاً یک مهندس که در یک شرکت کار می کند رضایت باطن هم دارد. در عین حال همه جای دنیا کار آکادمیک داشتن کار پر پرستیژی است. حالا شما می خواهید استاد دانشکده فنی باشید یا دانشکده ادبیات تطبیقی یا پزشکی، اما بیرون از آ نهم شخص در رشته مهندسی منزلت اجتماعی خوبی دارد. کمتر دیده ام کسی که از رشته های فنی فوق لیسانس یا لیسانس گرفته، اما در پی عوض کردن مسیر خود باشد. اگر هم کسی این کار را بکند از سر آگاهی است و دنبال موقعیت و آثار و نتایج اجتماعی سیاسی اش نیست، بلکه به دلیل علاقه است. معمولاً هم این تغییر در مقطع بعد از لیسانس رخ می دهد، نه این که بعد از فوق لیسانس تازه بخواهند تغییر رشته بدهند. در ایران که بودم دانشجویانی پیش من آمدند که فوق لیسانس پزشکی و دام پزشکی داشتند، اما به دلیل علاقه شان تصمیم گرفته بودند تغییر رشته بدهند. من بیش از هر چیز سعی کردم برای این ها نقش دماسنج را ایفا کنم، یعنی امور را چنان که هست نشان بدهم. حال ممکن است من یا شما از نتیجه دماسنج خوش مان نیاید، اما دماسنج کار خودش را می کند. سعی کردم به دوستان نشان بدهم که این انتخاب چه آثار و نتایجی دارد که شخص دانسته و با توجه به نتایج واقع بینانه تصمیم بگیرد.
* در فرهنگ عمومی آمریکای شمالی و اروپا، جایگاه علوم انسانی نسبت به پزشکی و علوم مهندسی چگونه است؟
- تا آن جایی که من شنیده و دیده ام، مجال باز است و شبیه داخل ایران نیست. افراد از پی علایق شان حرکت می کنند و قصه شغل و... بعداً پدید می آید. رشته های مهندسی و علوم پزشکی خواهان خودش را دارد. در این جا دپارتمان های علوم انسانی هم اصلاً خلوت نیست. من دپارتمان های مختلفی رفته ام و با همکاران صحبت کرده ام. دانشجویان از سر علاقه می آیند. تا جایی که می دانم منعی نیست و نوع مقایسه هایی که بین علوم انسانی و فنی در ایران وجود دارد، این جا برقرار نیست. زمانی که در انگلستان درس می خواندم، دوستانم می دانستند که با دورنمای داروسازی آمدم و برایشان جالب بود، اما هیچ وقت از من نپرسیدند چرا چنین تصمیمی گرفتی؟ جسارت خلاف جهت آب شنا کردن را درک می کردند، اما در داخل ایران شاید به دلیل شرایط فرهنگی چنین اموری جا نیفتاده است.
* اگر در سطح کلان و نه سطح خرد بخواهیم بررسی کنیم، آیا نظام های مدیریت علم در اروپا و آمریکای شمالی، برای نخبگانشان برنامه ویژه ای در رابطه با علوم انسانی دارند یا خیر و آیا تنها همان علایق شخصی مطرح است؟
- در دبیرستان های این جا، اگر کسی ذوق و درخششی از خودش نشان بدهد، به او این توصیه را می کنند که به علوم انسانی برود. نه تنها منعی در کار نیست، بلکه توصیه هم می شود. این که فلانی به جایگاه ریاست جمهوری برسد عوامل زیادی دخیل است. خیلی از این افراد در دانشگاه هایی مثل ییل، هاروارد یا پرینستون درس خوانده اند و فارغ التحصیل شده اند. کسانی که در این دانشگاه ها درس می خوانند، در آینده بنا بوده که جذب این سنخ کارهای مدیریتی کلان کشور هم بشوند. اما فی الجمله این را می توانم بگویم که علوم انسانی خیلی جدی است و مسئولان و دولتمردان به حرف متخصصان علوم انسانی اعم از حوزه اقتصاد، جامعه شناسی، روان شناسی و کسانی که در حوزه فرهنگی فعالیت دارند، گوش می کنند. اکنون که بحث آتش نزاع های مذهبی و فرقه ای در جهان شعله ور شده است، صدای متخصصان حوزه اسلام شناسی و ادیان شنیده می شود. این نکته بسیار مهمی است که به فرد انگیزه زیادی می دهد.
تفاوتی که بین فرهنگ ما و فرهنگ غربی است، تنها مختص به علوم انسانی نیست. به عنوان مثال فرهنگی که من در آمریکا و در دانشگاه تورنتوی کانادا شاهدش بودم، فرهنگ وقف و خیریه (donation) است که در این زمینه بسیار قوی عمل می کنند. بسیاری از کمپانی ها به دانشگاه ها کمک های کلان میلیون دلاری می کنند.از شرکت «بی ام و» بگیرید تا «جنرال موتورز» تا برخی بیزینسمن های طراز اول. آن ها خود را در مقابل نسل آتی مسئول می دانند. حجم کمک هایی که دانشگاه تورنتو از بیرون دانشگاه می گیرد حیرت انگیز است. درست است که شهریه ها پایین نیست، ولی درعین حال میزان هزینه هایی که دانشگاه دارد، اصلاً با آن جور نیست. هاروارد سالیانه چندین میلیون دلار کمک می گیرد. پاره ای از فارغ التحصیلان قبلی که می روند و کمپانی های موفقی تاسیس می کنند٬ همچنین کمک های هنگفتی به دانشگاه دارند. استنفورد، ییل، تورنتو، یو بی سی در ونکوور و... هم از این وقف ها می گیرند. به همین جهت است که همۀ بار روی دوش دولت نیست.
* براساس تجربه ای که دارید، آیا در ایران هم چنین کمک هایی به دانشگاه های غیردولتی داریم؟
- شما به نیکی می دانید که بار اصلی را باید دولت بکشد. فکر نمی کنم روی این رقم ها بشود حسابی کرد. در خارج کشور این رقم ها بودجه سالیانه دانشگاه ها را تشکیل می دهد. خیلی از دانشگاه ها خصوصی، نیمه خصوصی یا نیمه دولتی هستند و این وقف برای شان بسیار مهم است. وقتی برای تحقیقات -اعم از رشته های فنی، پزشکی یا انسانی- وقف صورت می گیرد، خیلی موثر و دلگرم کننده است و افراد می توانند در این مسیر پیش بروند. البته با همه مشکلات و محدودیت هایی که وجود دارد. هدفم از بیان کردن بحث وقف، تاکیدم بر این نوع فرهنگ بود که در دل این فرهنگ تاکید بر علوم انسانی هم دیده می شود، اما فکر نمی کنم در ایران چنین کاری بدل به فرهنگ شده باشد، در صورتی که این جا کاملاً یک فرهنگ است. امیدوارم علوم انسانی در کشور ما، به رغم بادهای ناموافق بسیاری که می وزد، موقعیت و منزلت خودش را پیدا کند.
منبع: گویا نیوز