رنجی که گنجی میبرد برای هیچ
حسین پورفرج: مقاله اخیر اکبر گنجی تحت عنوان «ادعای پیامبری سروش و وعده عالمگیر شدن فرقه سروشیه» حقیقتاً نوعی پیشگوییست. این پیشگویی البته بر شواهد و ادلههای ناموجهی استوار است. من در اینجا نکاتی را در رد این امکان مطرح میکنم:
1- همانگونه که علی زمانیان در نوشتار «گنجی در قامت پیشگوی بزرگ» آورده است، اکبر گنجی میان نحلهی دینی و فرقهی دینی کاملاً دچار خلط مبحث شده است و او نحلهی روشنفکری دینی را همان فرقهی روشنفکری دینی به حساب میآورد. از این نکته که بگذریم اشتباه دیگری نیز در کار است. او پیامبر روشنفکری دینی را عبدالکریم سروش میداند؛ در حالی که روشنفکری دینی پیش از عبدالکریم سروش نیز بزرگانی را به خود دیده است. هیچ سر شاخهی نهایی-ای در نحلهی روشنفکری دینی وجود ندارد و عبدالکریم سروش نیز خود فردی از افراد این نحله به شمار میآید. به گمانم اکبر گنجی چندان دارای درک دقیقی از معنا و گسترۀ مفهوم "نحله" یا فرایند و تفاوت آن با مفاهیم دیگر همچون فرقه یا فرقهتراشی نیست و لذا عقیده او در این باب کاملاً ناکام به نظر میرسد. اگر ما بپذیریم که روشنفکری دینی یک نحله است، پس میباید یک نقطه آغاز (بدون نقطۀ پایان) داشته باشد. تا آنجا که من دریابیم شخصیت اوّل و یا مؤسس این نحله هرگز عبدالکریم سروش نبوده است. پیش از سروش نیز متفکران بزرگی در این نحله جانبازی کردهاند و حقیقتاً آنان نیز حق عظیمی بر گردن این نحله دارند. حال که چنین است چطور میتوان عبدالکریم سروش را پیامبری فرقهساز معرفی نمود و او را متوجه اینگونه اتهامات دانست. سروش آغازگر و مؤسس نحلهی روشنفکری دینی نیست و لذا او نمیتواند پیامبر این نحله باشد. سروش یکی از معلمان این نحله به حساب میآید امّا اولین و آخرین نیست. چنانکه پیشتر آوردم این نحله ویژگی اصلیاش داشتن امام امّا امامان غیر معصوم است. در این نحله هیچ وحی منزلی در خصوص افراد و نظریاتشان وجود ندارد و اصلاً بقای این جریان به همین عبور از سرشاخههای این نحله است.
2- دومین مورد این امر است که اکبر گنجی تعریف دقیقی از "مسلمانی غیرفرقهای" ارائه نمیدهد. اگر او سروش را در پی ساخت و ساز فرقهای جدید در دین اسلام میداند؛ میباید پیشتر این مشکل را حل کند: از نظر او "مسلمانی غیرفرقهای" دقیقاً چه حدود و ثغوری دارد؟! چرا او سروش را فرقهساز مینامد امّا مثلاً سیدحسین نصر را فرقهساز نمیخواند؟! به نظر من اگر کار و بار سروش فرقهسازیست و او در پی درانداختن فرقهای جدید از اسلام است؛ (به تعمیم) گنجی میباید مابقی مسلمانان رویکردی را نیز فرقهساز بداند و از آنها نیز با نامهای توخالی سخن به میان آورد.
این عدم موضع نوشتار گنجی را تضعیف کرده است. اگر او __با این ملاکها و شواهد__میتواند روشنفکری دینی را به عنوان فرقهای جدید در دین اسلام نامگذاری کند؛ حقیقتاً او میباید جسورانه دیگر جریانات دینداری همچون سنتگرایی دینی و بنیادگرایی دینی را نیز به عنوان فرقههای دیگر این دین به شمار آورد و اصلاً زیرمجموعۀ اسلام را صرفاً متشکل از انواع فرقهها تصور نماید. او میباید پاسخ دهد که چرا مثلاً عبدالکریم سروش را فرقهساز میداند امّا فردی چون سیدقطب را فرقهساز نمیشناسد؟!
3- دیگر نکته قابل تأمل "خود تعمیمیافتۀ ناکام" اکبر گنجیست. او گویی خود را سروش میپندارد و از ذهن او سخن میگوید. گویی او از خود سروش بهتر منظور او را درمییابد و بهتر آن را بیان میدارد. مثل اینکه من بگویم فردا دوشنبه شب طولانیتر از امشب است؛ و یکی در جواب بیان کند شب در نظر حسین به معنای نظام ظلم و ستم است، و او میگوید فردا جهان از کثیفی مملو خواهد بود. و این در حالی است که من هرگز این معنا را در سر نداشتهام و شب در نظر من همان شب پر ستارۀ ساکت است. این اتفاق در مورد واژه "فرقه" حقیقتاً در ادلههای اکبر گنجی مبرهن است. او معنای واژه فرقه را به معنای عرفی کلمه نمیگیرد و لذا معنای برساختۀ ذهن خود را به عبدالکریم سروش میچسباند.
این اشکال بر بیشتر نوشتار گنجی مستولیست و لذا چندان نمیتوان به ادلههای او توجه کرد. او کلمات و اشارات سروش را تماماً از دریچۀ ذهن و ضمیر خود درمینگرد و لذا برداشتهای خود را با باورداشتهای سروش یکی میپندارد. او معانی مصطلح واژهها را کنار میگذارد و معانی از ظن خودی را جایگزین آن میسازد. او در این خودِ تعمیمی به سروش وفادار نمیماند و به نوعی گنجیِ سروش را برملا مینماید.
در پایان میباید گفت که عبدالکریم سروش هرگز نقطهی پایان روشنفکری دینی نیست و او نیز همانند بسیاری یکی از متفکران این نحله است. همانگونه که روزی از شریعتی، بازرگان و دیگران عبور کردیم، روزی از او نیز میباید عبور کنیم و میباید او را نیز با نقدهای عقلانی و اخلاقی به واکاوری درآوریم. سروش معصوم نیست و اندیشه او نیز قابل نقد است. من برآنم که اینگونه اظهار نظرها نمیتواند سروش و کار و بار او را سیاه جلوه دهد و او را از دور معرفتآفرینی خارج سازد. خوب است که به جای اتهامپراکنی و پیشگویی به نقد درست و اساسی افکار او بپردازیم و اینگونه دین خود را به او ادا نماییم. چه به قول حافظ: در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز/هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد.
منبع: نیلوفر