پرسشی کلان امّا اساسی از پدر هرمنوتیک معاصر ایران محمد مجتهد شبستری
حسین پورفرج: محمد مجتهدشبستری از جمله متفکرانیاست که شخصاً از او بسیار آموختهام و از خواندن کتب و نظریات او بسیار بهره بردهام. ایشان همانگونه که نشان میدهد بیش از هر مسئله دیگری دل در گرو فهم(و نه دانستن) متنِ مقدس دارد و میخواهد از دریچۀ آموزههای علم هرمنوتیک به این هدف نائل آید. هدفی که در این سالها از سوی او تحت عنواین گوناگونی(همچون: نظریه قرائت نبوی از جهان، درسگفتارهای هرمنوتیک جدید و…) دنبال گردیده، و ذیل مطالب متنوعی بیان شده است.
حال وفق این مسئله ما از جناب مجتهدشبستری این سوال فربه را داریم:
ما پرسش خود از جناب محمد مجتهد شبستری را اینگونه بیان میکنیم: آیا فهم قرآن فارغ از توجه به گوینده آن: (یعنی بدون مداقه پیرامون کیستیِ مولفِ نهایی و تثبیتشدۀ متن؛ و تنها براساس چیستیِ گفتۀ مولفِ معنا پردازنده؛ و البته با صدور این حکم که: گوینده در مقام تألیف صادق بوده؛ و لذا گفتۀ او با استناد به خود گفتۀ او قابل فهم و ادراک روشمند است؛) امکانپذیر است یا خیر؟! و آیا میتوان اینگونه نیز به فهم متن نائل آمد یا نمیتوان؟!
هر چند ما معتقدیم که هرمنوتیک قرآن میباید گفتهمحور باشد نه گویندهمحور؛ از جناب مجتهد شبستری تقاضا داریم که نشان دهند که قرآن براساس «در پرانتز گذاری گویندۀ» آن چه ربط و نسبتی با علم هرمنوتیک پیدا میکند و چگونه در این کارزار مورد نقد و بررسی قرار میگیرد؟! چگونه در اثر این اتفاقِ تعمدی بر ترازوی علم هرمنوتیک سنجیده میشود و بر مبنایِ آن تحلیل و تبیین میگردد؟! و یا اینکه اصلاً چگونه با فرایند تفهم درمیآویزد و یا به آن بیاعتنایی مینمایید؟!
حال، این دست سوالات را اینگونه نیز میتوانیم مطرح کنیم: با حکم به تعلیق تعمدیِ کیستی مولف متن؛ آیا میتوان Text را به فهم __آنهم فهمی کاربردی__ اندر آورد یا نمیتوان؟! وآیا میتوان این امر __یعنی فهم متون در اثر در پرانتزگذاری مولف__ را در طاقت علم هرمنوتیک دانست و یا نمیشود؟!
به هر روی، مختصراً میباید بگوییم که طبق عقیده این قلم فهم متون و به طور خاص فهم قرآن میباید براساس گفتۀ مولف یعنی “متنِ قابل رویت” صورت پذیرد؛ نه براساس گوینده متن و لذا مولفی که صحنه را ظاهراً ترک کردهاست. به اعتقاد ما فهم متن در گرو این نیست که ما ابتدا دقیقاً مشخص نماییم که گوینده متن که بوده است و چه عقبهای داشته است؛ بلکه فهمِ متن در گرو این است که ما خودِ متن را مثابه “گوینده نایب” در نظر بگیریم و وفق مندرجات آن یعنی گفتههای متن پیامِ اصلی آن را دریابیم. به عبارت سادهتر، در نظر ما خود متن موجودی زندهاست و اینگونه میان او و کسی که آن را تألیف نموده است، تفاوتی در کار نیست. یعنی اینگونه نیست که تا گوینده دقیقاً شناخته نشده باشد، نتوان متن را به چنگ آورد و آن را به فهم رسانید. باری، ما معتقدیم که متن خود گویندهای گویا و خوش زبان است و در اثر در پرانتز گذاردن تعمدی گوینده مألوف __البته وفق گفتههای آن__ قابل دریابی و تفهم. و هکذا و هکذا.
بنابراین، به اعتقاد این قلم ما دو نوع گوینده داریم؛ گویندهای که از متن خارج است و تنها متن را تحقق میبخشد، و گویندهای که در متن حاضر است و اصلاً خود متن است. باری، ما معتقدیم که میتوان گوینده نخست را در پرانتز گذاشت و گوینده دوم(یعنی خود متن) را از طریق گفتههای او، یعنی گزارههای به تحقق درآمده او مورد شناخت قرار داد. چه، گوینده اوّل پس از تالیف متن به متن کوچ مینماید و در مقام گویندۀ دوم برقرار و در جریان میماند و اینگونه همزمان با شناخت متن شناخته میشود.
منحیثالمجموع، ما در اینجا سوال خود از جناب مجتهد شبستری را تکرار میکنیم: آیا فهم کاربردی متنِ قدسی بر اثر در پرانتز گذاشتن تعمدی مولف نوع اوّل، یعنی براساس صرفاً گفتههای به نگارش در آمده؛ و یا همان براساس متن به مثابۀ گوینده ثانی امکانپذیر است یا خیر؟! و آیا میتوان اینگونه متن/قرآن را برازنده تحلیلهای هرمنوتیکی دانست یا نمیتوان؟!
حسین پورفرج
۰۳/۱۲/۱۳۹۴
منبع: دین آنلاین و وبسایت نویسنده
سلام. وب زیبا و مفیدی دارید.