چرا وضع بدتر شده است؟
محسن آزموده: در نشست اخیر موسسه سروش مولانا با عنوان زمین از دریچه آسمان در پاسخ به مشکلاتی که به طور روز افزون گریبانگیر جامعه بشری شده، از سوی دو تن از استادان نامآشنای عرفان و حقوق و فلسفه اخلاق راهحلهای تاملبرانگیزی ارایه شد: محمد علی موحد علت ناکارآمدی تاریخی مباحثی که در طول قرون از جانب فیلسوفان و اندیشمندان ارایه شده را اصالت دادن به عقل خواند و تاکید کرد که به خصوص در عصر جدید، تاکید بیش از اندازه بر حق به جای تکلیف در کنار مباحث انتزاعی مشکل ساز بوده است، مصطفی ملکیان نیز با تاکید بر مباحث پیشینش مبنی بر اصالت فرهنگ و فردگرایی، اصلاح جامعه به طریقی که روشنفکران و مصلحان اجتماعی بر آن تاکید میکنند را اگر نه مردود، دست کم ناکارآمد خواند و بر بازگشت به درون تاکید کرد. بدون اینکه بخواهیم موضعی در قبال این رویگردانی از عقل و بازگشت به عاطفه از سویی و عزل نظر از جامعه و سیاست و دعوت به درون و فرهنگ اتخاذ کنیم، میتوانیم بپرسیم که چه شرایط تاریخیای بر ما حاکم شده که رواقیگری و معنویتگرایی اینچنین مورد اقبال واقع شده است؟ چرا از عقل جمعی ناامید شدهایم و به عاطفه فردی دعوت میکنیم؟ با هم گزارشی از گفتارهای این دو را میخوانیم.(گزارش سخنرانی مصطفی ملکیان را در این لینک مطالعه کنید.)
محمد علی موحد در ابتدا با اشاره به وضع نگرانکننده و نامطلوب معنوی و روحی و اخلاقی که بر دنیا مسلط شده، گفت: آدم گاهی فکر میکند مبادا سرنوشت محتوم ما همین تباهی و فساد باشد! در ذیل رویکردهای مختلفی که برای اصلاح بشر بیان شده، قصد دارم نگاهی آسیبشناسانه به آنها داشته باشم. بشر لااقل از زمان ارسطو و بلکه پیش از او راجع به اخلاق صحبت کرده و دم از اخلاق زده است، اما چرا وضع روز به روز بدتر شده است و تباهی و فساد اخلاقی امروز در جامعه بشری حتی از زمان چنگیز و تیمور لنگ نیز بیشتر شده است؟ تمام شقاوت سلاطین قدیم به اردویشان متمرکز بود و با اردویش از شهری به شهر دیگری میرفت و وقتی در شهری بود، شهرهای دیگر در امان بودند، اما آنچه الان میبینیم، در تمام تاریخ نظیر نداشته است.بنابراین یک نگاه آسیبشناسانه ضروری است.اگر بحثهایی که تا الان شده، اثری داشت، باید تا الان آن را میدیدیم و شقاوتها، فساد، دزدی، اختلاس و رسواییها بیشتر شده و همه اینها نشانگر آن است که اشکالی در رویکرد انسان بوده است و نسخههایی که دادهاند موثر نیفتاده است.موحد با اشاره به آثاری که در تاریخ تمدن اسلامی راجع به اخلاق نوشته شده، گفت: از مسکویه و خواجه نصیر گرفته تا ملاجلال و غزالی در آثار متعددش مثل کیمیای سعادت و احیاءالعلوم آثار و مباحثی درباره اخلاق نوشتهاند. سابقه این امر به ارسطو باز میگردد که نخستین آثار مدون راجع به آن را از او داریم. او سه کتاب اخلاق دارد که مفصلترین جامعترین و بهترین آنها اخلاق نیکوماخوس است که زندهیاد محمد حسن لطفی آن را ترجمه کرده است. بعدا نظایر این آثار در تاریخ تمدن اسلامی نوشته شده به علاوه آثاری که از پیش از اسلام باقی مانده و در نصایحالملوکها بازتاب یافته است. ما باید این آثار را با دقت بخوانیم تا دریابیم چرا این طور شده است؟ نه نصایح الملوکها و نه اخلاق نیکوماخوسها و نه نوشتههای خواجه نصیر اثر نکرده است. چرا چنین است؟
موحد در مقام پاسخ به این پرسش گفت: من فکر میکنم یک اشکال از بدو کار بوده که دامنگیر بقیه نیز شده است. اشکال این است که فکر میکنند آنچه بشر را راه میبرد، عقل است و تمام این بحثها و بیانات بر این فرض استوار شده است. کتاب اخلاق ارسطو با بحث از خیر و سعادت و فضیلت آغاز میشود و میگوید سعادت کامل در فعالیت نظری است اما خودش میگوید استدلال نظری برای سوق دادن عامه به راه شرافت و سعادت کفایت نمیکند.
ارسطو تاکید میکند عامه مردم اگر از عملی خودداری میکنند، به لحاظ کیفری است که بر آن عمل مترتب میشود، نه به خاطر زشت و پست و ننگین بودن آن کار. بنابراین خلاصه اخلاق نیکوماخوس این است که تربیت لازم است. تربیت نیز در گرو نظم است و مظهر نظم نیز قانون است و قانون نیز مبتنی بر قدرت است و قدرت وقتی موثر تواند بود که به فرمان مقامی و مصدری صاحب نفوذ مثل حاکم وقت مستند باشد. بنابراین مقدمه چینی ارسطو تمام میشود و اخلاق برای او مقدمهای برای ورود به سیاست میشود و کتاب سیاست را مینویسد.
موحد گفت: فرض ارسطو و اخلاقیون اسلامی از خواجه نصیر تا مسکویه این است که نفس ناطقه یا عقل یا مفکره دارای دو شعبه مدرکه (ادراک) و محرکه (عمل) است. شعبه محرکه دو قوه غضبی و شهوی را در اختیار دارد. قوه غضبی یا سبوعی منشأ خشونت و برتری جویی است و قوه شهوی یا بهیمی منشأ لذت طلبی است، اولی دافعه و دومی جاذبه است. این مباحث انتزاعی و نظری هم در ارسطو و در بزرگان ما ادامه پیدا میکند، در این زمینه که اخلاق مطلق است یا نسبی، طبیعی است یا کسبی است و در نهایت فهرست بندیای از فضایل و رذایل داریم که به روایت مسلمانان منجیات و مهلکات میشوند.
اما داشتن این فهرستها و آن بحثهای نظری که دردی را علاج نمیکند. آنچه راهبر بشر است، عاطفه است، نه عقل. به نظر من مشکل این است که ایشان فکر کردهاند، همهچیز را عقل میتواند حل کرد. این اشتباهی است که از روز اول رخ داده و ما را با مشتی مسائل انتزاعی درگیر کردهاند و هنوز هم درگیر هستیم. این مباحث عجیب و غریب تمام عالم را فراگرفته و نتیجهای نیز ندارد. موحد تاکید کرد: این بحثهای مفصل در تعریف عدالت و خیر و حقیقت در همین جهت صورت گرفته است. به این مباحث در مدرنیته با بحث از حق نیز تداوم یافته است. در حالی که به نظر من به جای نوشتن اعلامیه حقوق بشر باید اعلامیه تکالیف جهانی مینوشتند.
دامن زدن بر حق باعث میشود که طلبکاری در مردم بیشتر شود. هیچ کس به حق خود راضی نیست. حق چیست؟ حق امتیازی است که برای کسی قایل میشویم و یک وضع استثنایی برای او در مقابل دیگران است. البته حق مهم است و در کتاب در هوای حق و عدالت راجع به آن نوشتهام، اما در مقابل حق، تکلیف هم هست و همه ادیان بر آن تاکید دارند. یکی از جهات اشتداد فساد در جوامع امروزی سست شدن جانب باورهای دینی است. آن باورهای دینی در مهار آدمیان سهم داشتند. جوامعی که از دین تبری کردند را دیدیم چه شدند.
وی گفت: مباحثی در این زمینه که حق نسبی است یا مطلق و تعریف آن چیست و... به فرض هم که جواب قطعی داشته باشد نتیجهای در بر ندارد. بنابراین به نظر من ما باید همان قدر که برای حق ارج قایل شدیم، مردم را به انجام تکالیف شان چه فرد و چه اجتماع سوق دهیم. نتیجه دامن زدن بر بحث حق، سوءاستفاده از آن شده است. اعلامیه جهانی حقوق بشر که فوقالعاده کار نفیسی است، اما مایه سوءاستفاده شده است. تجاوز به حق زمانی است که بیش از اندازه بر آن دامن بزنیم. در حالی که کانت استاد کسانی که راجع به حقوق بشر حرف زدهاند، دو ثلث کتاب درسهای اخلاقش راجع به مسوولیت و تکلیف است. در حالی که عمدتا به بحثهای انتزاعی میپردازند. البته فایده این مباحث انتزاعی عمیقتر شدن و گسترش افق فکری آدم است. اما این مباحث جلوی فسادها را نمیگیرد.
موحد در پایان به نگاه عرفانی به اخلاق اشاره کرد و گفت: این نگاه عرفانی از نگاه فلسفی متفاوت است و عقل را راهبر انسان نمیداند. نگاه عرفانی میگوید با استدلال عقلانی نمیتوان انسان و جامعه را اصلاح کرد. عرفان معتقد است که برای تغییر مزاج باید تغییر کند. به تعبیر مولانا «شرط تبدیل مزاج آمد بدان/کز مزاج بد بود مرگ بدان/ چون مزاج آدمی گلخوار شد/ زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد» بنابراین باید مزاجها تغییر کند. بنابراین تا مزاج یا به تعبیر امروزی جو و فضای حاکم این است، نتیجه این است. راهحل دوم عرفان مبارزه با انانیت است. یعنی دو قدم لازم است: نخست روی تافتن از انانیت و دوم نایل شدن به عشق و محبت. بنابراین اگر از انانیت گذشتیم، به عشق و محبت میرسیم. وقتی انانیت هست، نوبت هیچ چیز نمیرسد.
منبع: اعتماد شماره ۳۷۹۳ | ۱۳۹۶ شنبه ۹ اردیبهشت