عشقورزی بازیگرانه ممنوع
حسین پورفرج: من همیشه بر آن بودهام که عشق بازیگری نیست. عشق هنرنمایی در زندگیست؛ زندگیای که قرار است فراهمکنندهی فضای ویژهای باشد. در رابطهی عاشقانه هرگز نمیباید قالب تهی نمود و نقابهای رنگانگ زد. اصلاً تولد عشق مستلزم مرگِ شبیهسازیهاست. چرا میگویم عشق بازیگری نیست؟! و با اینگونه کنشها متفاوت است؟! بگذارید اندکی در این باب پرچانگی کنم. یک بازیگر چه می کند؟! او نقشی را برعهده میگیرد و به ایفای آن میپردازد. در مدَّت زمان محدودی بر سر لوکیشن فیلم حاضر میشود و بازی خود را به انجام میرساند. البته همین بازیگر پس از اتمام این فیلم به پیشنهادهای دیگر نیز لبیک میگوید و این قصه به همین شکل ادامه مییابد.
هر بازیگری در طول دوران هنرپیشگی خود میتواند در چندین فیلم به ایفای نقش بپردازد و اینگونه هنر خود را عرضه نماید. او میتواند در انواع نقشها توانایی خود را به رخ تماشاگران بکشد و حتّی از جشنوارههای سینمایی جایزه بگیرد. مثلاً میتواند جایزهی بینالمللی اسکار را ببرد و یا (اگر ایرانی باشد،) سیمرغ بلورین را بقاپد.
حال، حتماً این جمله را از زبان برخی بازیگران شنیدهاید:
"دوست دارم نقشهای کمدی را نیز تجربه کنم"
این جمله نشان میدهد که بازیگران همیشه «نقشِ مثبت» بازی نمیکنند. بازیگران اصولاً این استراتژی را ناخوب میشمرند و سعی در ایفای نقشهای متنوع دارند. ایفای نقشهای تقریباً همانند میتواند بسیاری از استعدادهای یک بازیگر را بخشکاند. همیشه نقش یک شوهر مهربان را بازی کردن اصلاً جالب به نظر نمیرسد. به قول خود سینماییها نقشهای خاکستری دارای جذابیتهای بیشتریند. بنابراین، یک بازیگر در طول دوران بازیگری خود میتواند به ایفای نقشهای گوناگون، ـــو البته متضادـــ بپردازد. او میتواند در فیلمی نقش یک پلیس جانبرکف را بازی کند، و در کاری دیگر نقش یک جنایتکار پستفطرت را. در اثری نقشِ یک شوهر خیانتکار را، و در دیگر اثر نقشِ یک انسان متعهد را. بازیگران این توانایی را دارند که در انواع نقشها خود را به نمایش بگذارند و هنر خود را عرضه نمایند. یک هنرپیشه اصلاً از همین طریق میتواند به اوج قلههای هنر دست بیابد و پرچم خود را به اهتزار درآورد.
حال به این مثال مشهور دقت کنید: آلفردو آلپاچینو(Al Pacino). او یکی از سرشناسترین بازیگرانِ دنیای سینماست. نقشهای ماندرگار او هنوز در اذهان باقی مانده است. او در مدت زمان بازیگری خود تنها در یک مدل رل همخانواده ایفای نقش نکرده و نقوش متعددی را بردوش کشیده. نقشهایی که البته بعضیشان چنینند: پدرخوانده، گانگستر، وکیل، پلیس و... .
بنابراین، بازیگری نوعی شخصیتنمایی موقتیست. هنرپیشهها در هنگام بازی موقتاً شخصیتهایی حقیقی یا مجازی را ارائه میدهند و پس از مدتی از آن خداحفظی میکنند. آنها خودهایی را اظهار میدارند که موقتاً به جای خودِ دائمی آنها نشسته است. (چنانچه گفتم) شخصِ بازیگر در طول سال ممکن است چندین و چند خودِ موقتی را دریافت کند و آنها را به بهترین شکل به نمایش بگذارد. در عرصهی بازیگری شیفتِ کاراکتری امر طبیعی و البته ممدوح است، و این اتفاق چندان نامساعد به نظر نمیرسد. بازیگران دائماً از این کاراکتر به آن کاراکتر در حال حرکتند و این تحرّکت طبیعتِ بازیگری را دربرمیگیرد.
حال بیایید و عشق را هم نوعی بازیگری در نظر بگیرید. سرنوشت عشق چه خواهد بود؟! فرض کنید افراد در رابطهی عاشقانهی خود نیز دائماً در حال شیفت کاراکتریند و هی از این خود به آن خود در حال درآمدند. یک روز شبیه اینند و یک روز شبیه آن. نه خودِ دائمیِ آنها مشخص است و نه خود موقتی آنها. امروز در نقش یک سالوسِ فریبکارند و فردا در نقشِ یک همسر مهربان. زمانی در نقش خیائنی باوفانما و زمانی در نقش دائمالخمری خانهویرانگر.
عشق اگر با بازیگری جان بگیرد، میمیرد؛ و از خاصیت بازمیایستد. عشق زمانی عشق است که محصولِ خودِ دائمی ـــو البته رومانتیکشدهیــ فرد باشد. در رابطهی عاشقانه شیفت کاراکتری رخ نمیدهد و عشقورزان عشق را بازی نمیکنند. عشق ورزیدن اصلاً اساس زندگی کردن است، نه بازیگری کردن.
بنابراین، دوباره به گفتهی اوّلم برمیگردم. عشق بازیگری نیست؛ عشق ظهور زندگی در زندگیست. بگذارید اینگونه بگویم: عشق ظهور زندگی در مردگیست. گذران عمر بیعشق چیزی شبیه مردن است.
نتیجتاً، روابط عاشقانه تا زمانی که ـــ غیربازیگرانهاند، ـــ برقرارند. همینکه فرد در رابطهی عاشقانه زیر گریم خودِ دیگری رفت و به چهرهی دیگری آرایید، کار تمام است؛ عشق مبدل به بازیگری شده است. دیگر این فرد گویی متعلق به خودش نیست و تنها یدککش خودِ دیگران است. عشق بازیگرانه ماهیت روابطِ عاطفی را تغییر میدهد و اصلاً زندگی را مبدل به لوکیشن فیلمبرداری مینماید؛ و...