«تفسیر قرآن از نگاه مولانا» به روایت مصطفی ملکیان
چهارمین و آخرین جلسه از سلسله نشستهای «شب قرآن مجید» با عنوان «شب مثنوی و قرآن مجید» 9 شهریور ماه با سخنرانی استاد مصطفی ملکیان در کانون زبان فارسی برگزار شد. هدف از برگزاری این سلسله نشستها که به همت و همکاری مجله بخارا، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، پژوهشکده روایت و دایرةالمعارف بزرگ اسلامی برگزار شد، به تأمل گذاشتن قرآن از ابعاد مختلف است.
از این رو، پیش از «شب مثنوی و قرآن کریم» نشستهایی با عنوان شب تفاسیر عرفانی، شب ترجمه و قرآن مجید و شب کاتبان وحی نیز برگزار شده بود. نشست «شب مثنوی و قرآن مجید» میزبان استادانی همچون دکتر محمد علی موحد، عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی و استاد مصطفی ملکیان، مثنویپژوه و استاد فلسفه و اخلاق بود. همچنین دکتر مصطفی محقق داماد، عضو پیوسته فرهنگستان علوم ایران نیز که خود از بانیان برگزاری این سلسله نشستها بود، در این نشست حضور داشت.دکتر محقق داماد در ابتدای نشست صرفاً به طرح مسألهای بسنده کرد و گفت: «برداشت از آیات قرآن همچون تیغی دو لبه است؛ از این رو، برای کسانی که آن را بدرستی درک کنند، مایه هدایت و سعادت است و برای کج اندیشان مایه ضلالت. حال، مثنوی که به دنبالهروی از قرآن منتسب است، چگونه ممکن است منجر به ضلالت و گمراهی افراد شود؟»
در ادامه دکتر محمد علی موحد نیز به ادعای مثنوی در دنبالهروی از قرآن صحه گذاشت و گفت: «مثنوی بویژه در مقدمهاش بسیار کوشیده تا از قرآن تبعیت کند و همانطور که دکتر محقق داماد اشاره کرد، برداشت غلط از مثنوی نیز میتواند به ضلالت آشکار افراد بینجامد.» دکتر موحد در ادامه به ذکر عبارتی از مقالات شمس تبریزی پرداخت؛ آنجا که میگوید: «بالای قرآن هیچ نیست، بالای کلام خدا هیچ نیست؛ اما این قرآن که از بهر عوام گفته است، جهت امر و نهی و راه نمودن، ذوق دگر دارد و آنکه با خواص میگوید ذوق دگر.»
موحد در توضیح این عبارت گفت: «یک قرآن برای عوام و یک قرآن برای خواص است. منظور شمس تعدد قرآن نیست. قرآن تنها یک واقعیت است بلکه وجوه مختلفی است که قرآن میتواند نسبت به مخاطبانش داشته باشد. آن وجهی که متوجه عوام است یک قرآن است و آن وجهی که متوجه خواص است قرآن دیگری است.» وی در این راستا و برای تکمیل بحث خود به دیدگاه تفسیرگران عرفانی نیز اشاره کرد که معتقدند «قرآن هر بار برای کسی که آن را در دست میگیرد، نازل میشود.» استاد مصطفی ملکیان نیز در ادامه تأملی بر دو بیت از مثنوی معنوی گذاشت و در پایان سخنانش گریزی به پرسش دکتر محققداماد زد. گفتنی است در این نشست که با استقبال قابل توجهی از سوی علاقهمندان این حوزه مواجه شده بود، چهرههایی همچون دکتر نصرالله پورجوادی و دکتر صادق زیبا کلام هم حضور داشتند.
آنچه در ادامه میآید متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانی استاد مصطفی ملکیان است که 9 شهریور ماه در کانون زبان فارسی ارائه شد.
مولانا جلالالدین محمد بلخی در دفتر پنجم، بیت 3128 خود آورده است:
معنی قرآن ز قرآن پرس و بس
وز کسی که آتش زدست اندر هوس
آنچه بر حسب ظاهر، از این بیت استنباط میشود، این است که مولانا دو کس را قادر به تفسیر معانی آیات قرآنی دانسته است؛ نخست خود قرآن کریم که در مصرع اول نیز بدان اشاره میکند و در این راستا، ذهن را به سمت سخن قدما میبرد. آنجا که میگفتند: «بخشی از قرآن بخش دیگری از آن را تفسیر میکند.»
جالب این است که این سخن اختصاص به قرآن ندارد. هر کتابی و متنی چه مقدس و چه غیرمقدس، عرفانی، الهیاتی، فلسفی و... همه متون از آن حیث که «متن» هستند، تفسیرشان از رهگذر تفسیر بخشهای دیگری از آن میسر میشود.
ظاهراً مصرع اول بیت به همین موضوع دلالت دارد که باید معنای قرآن را از خود قرآن طلب کنیم. مولانا گویا در این مصرع «و بس» را بنا بر ضرورت شعری آورده است چراکه در مصرع بعد میگوید: همچنین معنای قرآن را از کسی که آتش در هوس خود زده بپرس.
حال این پرسش مطرح میشود که آیا «هوس» همان «هوی» است و مراد از آن محبت به امور زودگذر است؟ به هر حال، کسی که آتش در هوس خود زده باشد فردی است که آتش هوس را در وجود خود خاموش کرده است که البته اینجا محل بحث ما نیست.
مولانا همچنین در دفتر ششم، بیت 2292 نیز مجدد آورده است که:
قول حق را هم ز حق تفسیر جو
هین مگو ژاژ از گمان ای سخت روی
او در مصرع دوم به این نکته اشاره میکند که «اصحاب رأی» تخطئه شدهاند؛ «اصحاب رأی» یعنی کسانی که قرآن را تأویل به رأی میکنند و گمان و ظن خود را مبنای تفسیر قرآن میگیرند. بنابراین مقصود او از این بیت آن است که تفسیر قول خدا را از خود خدا بجوی و از گمان و رأی خود در تفسیر قرآن پیروی نکن.
بر این اساس، ماحصل این دو بیت این خواهد بود که اولاً نباید قرآن را تفسیر به رأی کرد عقیده و معلومات خود را در تفسیر قرآن دخالت ندهیم. البته این سخن تنها اختصاص به قرآن ندارد.
نکته دوم اینکه، برای تفسیر قرآن دو راه وجود دارد؛ یکی تفسیر قرآن به قرآن و دیگری تفسیر قرآن از طریق پرسیدن از کسی که آتش در هوس خود زده است و ظاهراً آنها که آتش اندر هوس خود زدهاند در نظر مولانا، انبیا و اولیا هستند.
معنی قرآن را از قرآن پرسیدن مقدمهای دارد و آن، این است که زبان و ادبیات عرب بدانیم تا بتوانیم به وسیله بخشی از قرآن بفهمیم که مرادش از بخش دیگر چه بوده است. بنابراین باید لغت، صرف، نحو، معانی، بیان، بدیع و... بدانیم؛ به تعبیری، آشنایی با علومی که از آن با عنوان «علوم ادبی زبان عرب» یاد میشود.
در این راستا، زبانشناسی جدید نیز تأکید میکند که برای فهم یک متن باید ساختار زبانی آن را همچون لغت، معانی، بیان و... نیز بدانید. براساس زبانشناسی جدید، تفسیر یک متن، مستلزم دانستن سه چیز است؛ نخست syntax؛ یعنی همان «نحو» در معنای وسیعتر و مراد از آن شناخت همه ساختارهای یک زبان، اعم از ساختار صرفی یا نحوی است، دوم، semantics یا «معناشناسی» است که البته معنایی وسیعتر از «فقهاللغه» قدما دارد. سوم، pragmatics است که آن را به «مرادشناسی» تعریف میکنم هر چند که برخی آن را «کارکردشناسی» تعریف کردهاند.
معتقدم، «مرادشناسی» وسیع تر از «معناشناسی» است. برای مثال، به پوشاک فروشی میروید و میپرسید «جنس» رسید؟ اینجا مراد شما از «جنس»، پوشاک است این در حالی است که در هیچ یک از کتابهای معنی لغت، «جنس»، مترادف پوشاک در نظر گرفته نشده است. بنابراین، مجاز، استعاره، تشبیه، تمثیل، کنایه و... همه به بحث pragmatics ربط پیدا میکند.
بنابراین، برای فهم قرآن دو راه داریم؛ نخست آنکه نحو، معناشناسی و مرادشناسی خاص زبان عربی یا به تعبیری علوم ادبی آن زبان را بدانیم تا بتوانیم معنای قرآن را از خود قرآن دریافت کنیم و راه دیگر این است که از انسانی که «هوی» را در خود کشته است، معنای قرآن را بپرسیم.
اما اینجا این پرسش مطرح میشود که آیا دانستن علم زبانشناسی برای دریافت معنای قرآن از خودش، میتواند بدیلی برای پرسیدن از کسی که آتش در هوس خود زده، باشد؟ واقعیت این است که این دو، دو چیز کاملاً متفاوت هستند و نمیتوانند بدیل هم باشند.
برای شناخت امور در عالم، ما به یک تقسیمبندی به لحاظ شناختی نیاز داریم؛ از این رو معتقدم هر چیزی که در جهان از آن باخبر شویم در یکی از این دو دسته قرار میگیرد؛ یا چیزی است که «خود نمون» است یا اینکه هم «خود نمون» و هم «دیگرنمون» است؛ بر این اساس، وقتی به یک میکروفون نگاه میکنیم و به رنگ، اندازه و ابعاد آن پی میبریم، میکروفون برای ما «خود نمون» است چراکه صرفاً ما را از رنگ و اندازه خود باخبر کرده است. این در حالی است که کاغذی که بر آن به زبان فارسی اطلاعاتی نوشته شده است در کنار اطلاعاتی از رنگ و اندازه خود، ما را از اطلاعات متنی که بر آن نوشته نیز آگاه میکند بنابراین، هم «خود نمون» و هم «دیگر نمون» است.
حال اگر به آنهایی که فقط خودنمون هستند بگوییم «غیر دال» و به آنها که دیگر نمون هستند بگویم «دال» میتوانیم اینگونه نتیجهگیری کنیم که آنچه در جهان در مقام شناختش بر میآییم یا دال هستند یا غیر دال. بر این اساس، دالها همان متنها هستند و ما در شناخت عالم با دو دسته متنها و غیرمتنها مواجه هستیم.
از این رو، هر گاه از یک «غیر دال» باخبر شدیم، میگوییم به آن «معرفت» یافتیم چراکه ما به امور غیر دال معرفت پیدا میکنیم و هر گاه از یک «متن» یا «دال» با خبر شدیم، میگوییم به آن «فهم» یافتیم چراکه ما متون را فهم میکنیم. بر این اساس، متنها «فهم» میشوند و ما به غیر متن «معرفت» پیدا میکنیم. حال، به آن شاخهای از فلسفه که به اصول و ضوابط معرفت میپردازد، میگوییم، «معرفتشناسی» یا «اپیستمولوژی» و به آن شاخهای از فلسفه که به اصول و ضوابط فهم میپردازد «هرمنوتیک» می گوییم.
بنـــابــرایـن «اپیستمولوژی» و «هرمنوتیک» دو دانش فلسفی دو قلو هستند چراکه مجموعاً اصول و ضوابط «باخبریهای» ما را تعیین میکنند.
اما مجدداً این پرسش مطرح شود که مصادیق متنها چیست؟ در رابطه با مصادیق متن، 5 مورد متن مورد اجماع وجود دارد که عبارتند از؛ «گفتار»، «نوشتار»، «علائم و نشانهها»، (نشانه از آن رو متن به شمار میرود که به عنوان مثال وقتی من علائم و نشانهها را میبینم متوجه میشوم که مثلاً جاده در حال تنگ شدن است. بنابراین، آن نشانه، من را از غیر از خود، آگاه کرده است و «متن» محسوب میشود)، «ایما و اشاره» و «زبان بدن» که از قضا به اعتقاد بسیاری از روانشناسان بسیار هویداتر از کلام است.
اگر ما قبول کنیم که «فهم» و «معرفت» از آن جهت که دو نوع «باخبری» از جهان است باید مشمول یکسری احکام مشترک شوند، یکی از این احکام مشترک که از قدیم بسیاری از الهیدانان و قدما هم به آن باور داشتند تأثیر گناه دینی و مذهبی یا خطای اخلاقی در «معرفت» است؛ یعنی یکی از موانع معرفت، خطای اخلاقی است یا به تعبیر دینی «گناه» است؛ بر این اساس، گناه بر معرفتشناسی تأثیر میگذارد. هر چه خطاهای اخلاقی ما بیشتر شود، دیدمان هم نسبت به جهان هستی تیره و تار میشود و نمیتوانیم شناختی مطابق واقع پیدا کنیم. به زبان دیگر، برای شناخت، تواناییهای ذهنی کافی نیست. گویا برای اینکه شناخت مطابق واقع پیدا کنیم باید از یک سلسله تواناییهای روانی و اخلاقی نیز بهرهمند باشیم که ارسطو از آن با عنوان «فضائل فکری» یاد میکند.
این دیدگاه که معتقد است «برای معرفت عالم واقع باید توانایی روانی و اخلاقی داشت» در تاریخ فلسفه و الهیات طرفداران زیادی دارد؛ در میان الهیدانها افرادی همچون آگوستین، لوتر، کالون، کیرکگارد و... و در فلسفه، متفکرانی همچون ویتگنشتاین، هابز، مارکس، فوکو، فیخته، روسو، هیوم، نیچه، هابرماس، هایدگر، گادامر و... در این دسته قرار میگیرند. البته باید این نکته را هم مدنظر داشت که تعریف سلامت روانی و فضائل اخلاقی از نظر این الهیدانان و فلاسفه یکسان نیست. امروز این مقوله را تأثیر گناه بر معرفتیابی نیز تعبیر میکنند. این در حالی است که ما در سنت خودمان با این مسأله کاملاً آشنا هستیم.
فارغ از 5 مورد «متن» مورد اجماع، بسیاری از فرزانگان در طول تاریخ و بسیاری از عرفا معتقد بودند که اساساً پدیدههای طبیعی هم «متن» هستند. قرآن نیز در این راستا، پدیدههای طبیعی را «آیت» میداند که دلالتی بر چیز دیگری میکنند. بر این اساس، باید گفت که پدیدههای طبیعی هم «متن» هستند و ما باید نسبت به آنها «فهم» پیدا کنیم نه «معرفت».
حال این پرسش مطرح میشود که آیا این سخن که «برای معرفت عالم واقع باید توانایی روانی و اخلاقی داشت» قابل تعمیم به «فهم» هم هست یا خیر؟ چراکه قرآن از جنس «متن» است و مستلزم «فهم». اگر از کسی مانند دریدا، هابرماس و پل ریکور این سؤال را بپرسید جواب مثبت میدهند اما سایر فلاسفه معتقدند که تأثیر گناه بر شناخت عالم واقع، صرفاً در مورد غیرمتنها موضوعیت دارد. اما فارغ از دیدگاه این دسته، میتوان گفت آنکه آتش اندر هوسش زده است امکان فهم درستتر قرآن برایش محتملتر است.
اگر تا اینجا درست پیش رفته باشیم، بر این اساس، نمیتوان معنی قرآن را از دو منبع به شکلی مستقل و جدا جستوجو کرد؛ یعنی یا کسی که علم زبان ساختاری متن قرآن را میداند یا کسی که هوس را در خود کشته است؛ بلکه برای فهم قرآن ما به اجماع و حضور توأمان این دو بعد نیاز داریم.
بنابراین آنان که زبان و ادبیات عرب نمیدانستند اما آتش اندر هوس خود زده بودند، قرآن را تفسیر نکردند هر چند کارهای ارزشمند و قابل تأملی ارائه کردند اما کار آنها تفسیر نیست و نمیتوان گفت که به فهمی از آیات قرآن رسیدهاند.
و در انتها میخواهم به این پرسش بپردازم که در خوانش یک متن چگونه «ضلالــت» (گمراهی) رخ میدهـــد؟ واقعیت این است که ما مادامی که دانش زبانی لازم برای فهم یک متن اعم از متن مقدس یا غیرمقدس را نداشته باشیم و از طرفی سلامت روانی و اخلاقی هم نداشته باشیم نمیتوانیم به درک درستی از آن متن برسیم و این اختصاص به «قرآن» یا «مثنوی» ندارد و اینجا است که به ضلالت میافتیم.
منبع: نیلوفر