اندر اهمیّت امتحان انشا: بخشی از یک نقد مفصّل به کتاب ابن خلدون و علوم اجتماعیِ طباطبایی
به نقل از نیلوفر - حسن محدّثی گیلوایی: در نظر سیّدجواد طباطبایی املا خیلی مهم است. علاوه بر مورد فوق، ایشان در جای دیگری نیز بر اهمیّت املا و امتحان املا تأکید کردهاند و آوردهاند: "امروز در علوم انسانی اگر دیکتهای از کلیله و دمنه بگیرید که من در چهارم و پنجم دبیرستان مینوشتم، 80 درصد استادان رد میشوند" (شمس به نقل از طباطبایی، 1395 ب: 7). بهنظر میرسد توجّه فوقالعاده زیاد ایشان به املا و امتحان املا، سبب غفلت ایشان از انشا و امتحان انشا شده است. در این قسمت از بحث کوشیدهام نشان دهم که انشا هم مهم است و لازم است بدان نیز توجّه شود. بهنظراَم این هم پیشنهاد بدی نیست که همهگیِ اهالیِ علوم انسانی و روشنفکران ایرانی با هم در یک امتحان املا-انشا شرکت کنیم و همهگی محک بخوریم.
*****
اندر اهمیّت امتحان انشا:
بخشی از یک نقد مفصّل به کتاب ابن خلدون و علوم اجتماعیِ طباطبایی
|حسن محدّثی گیلوایی |
(استادیار جامعهشناسی واحد تهران مرکزی دانشگاه آزاد اسلامی)
مقدّمه
ابن خلدون شخصیّتی است که افکاراَش همچنان موضوع بررسی اهالی علوم اجتماعی و نیز فیلسوفان ایرانی در دهههای اخیر است. این اواخر برخی برای بازسازی تفکّر اجتماعی اسلامی و نوزایش آن، بازگشت به افکار متفکّرانی چون او را ضروری میدانند. یکی از متفکّرانی که در دهههای اخیر بهطور جدّی به اندیشههای ابن خلدون پرداخته و همچنان در باب افکاراَش سخن میگوید، سیّدجواد طباطبایی است. مهمترین بحثهای طباطبایی دربارهی ابن خلدون را بیتردید در کتاب ابن خلدون و علوم اجتماعی: گفتار در شرایط امتناع علوم اجتماعی در تمدن اسلامی (1390) وی میتوان یافت. این اثر در واقع یکی از مهمترین آثار طباطبایی محسوب میشود. از آنجا که اندیشیدن دربارهی آرای متفکّرانی چون ابن خلدون برای تأمّل دربارهی چهگونهگی تفکّر اجتماعی در تاریخ اسلامی بهطور عام، و تفکّر اجتماعی اسلامی بهطور خاص ضرورت دارد، پرداختن به اثر طباطبایی نیز اجتنابناپذیر خواهد بود. بهعلاوه، این اثر اثری فرانظری در علوم اجتماعی است و در ذیل قلمرو تاریخ و فلسفهی اندیشهی اجتماعی قرار میگیرد و لذا پرداختن به آن برای اهالی جامعهشناسی اولویّت دارد.
طرحی برای نقد اثر
مطلوب این است که در کار نقّادی آثار و متون، به دو اصل مهم زیر توجّه داشته باشیم: الف) فارغ از نام و نشان و آوازهی خالق اثر بدان بپردازیم زیرا آوازهی افراد تضمینکنندهی اعتبار و ارزشمندیِ اثرشان نیست؛ ب) به محتوای اثر مستقل از ارزیابیهای خود مؤلف توجّه نماییم زیرا نوشته الزاماً تابع نظر و خواست نویسنده نیست بلکه واجد منطقی درونی است و ناقد بیش و پیش از آنکه به ارزیابیهای نویسنده از اثراَش توجّه نشان دهد، میبایست بکوشد ویژهگیهای خود اثر را دریابد و منطق درونی آن را کشف کند و برملا سازد. امّا علاوه بر این، نقد متون را میشود بهنحو متنی و فرامتنی دنبال کرد. نقد من در اینجا نقدی متنی است. نقد متنی را نیز اغلب به نقد صوری و نقد محتوایی تقسیم میکنند. اگرچه بهنظر میرسد بین صورت و محتوا گاه پیوند تامّ و تمامی وجود دارد، اما تمیز بین این دو بهطور کلّی مفید بهنظر میرسد. من در اینجا به نقد این متن از نظر نگارش و انشا میپردازم و در واقع مایلاَم اعلام کنم که انشا و امتحان انشا نیز همچون املا و امتحان املا مهم است.
معضلات نگارشیکتاب: نثر ناهنجار و ناهموار، مانع فهم مدّعیات
سیّدجواد طباطبایی در کتاب مذکور در پِیِ آن است که نسبت ابن خلدون و علوم اجتماعی را توضیح دهد. عمدهی ارزش کار او در این است که میکوشد از طریق مبناکاوی فکری نشان دهد که ابن خلدون و دیگر متفکّران مسلمانِ قرونِ ماضی، نظیر فارابی را نمیتوان جامعهشناس تلقّی کرد. نقد او به اصحاب علوم اجتماعی در ایران، هر چند که با زبان پرخاشگرانهای صورت میگیرد، با اهمیت است؛ از آنرو که آنان در بسیاری از آثار منتشر شدهشان اساساً نشان دادهاند که توجّه چندانی به مبانی اندیشهها ندارند، و بهسادهگی، از تشابه ظاهری سخن اَسلاف و اَخلاف، یکسانی تفکّر را نتیجه میگیرند (چنانکه اغلب آنان ابن خلدون را جامعهشناس میدانند). با اینهمه، طباطبایی در این کوشش ناکام مانده است زیرا بهرغم درستی این ادّعا که ابن خلدون جامعهشناس نیست (و این البته ایدهی اصلی کتاب او نیست)، به تکرار بیش از حدّ آن در صفحات متعدّد کتاباَش میپردازد و با بیان پرابهام و پرتعقید، بهجای آنکه مخاطب را قانع کند، او را با پرسشهای پاسخنیافتهای مواجه میسازد. بهعلاوه، هنوز بعد از گذشت بیش از یک دهه از انتشار این کتاب، قاطبهی جامعهشناسان ایرانی همچنان ابن خلدون را بهعنوان جامعهشناس معرفی میکنند. شاید بتوان گفت که این امر نشان میدهد این اثر بهقدر کافی تأثیرگذار و یا قانعکننده نبوده است. چنین نگاهی راه را برای نقد آن و شناسایی نارساییهایش میگشاید.
تکرار، "ابهام، تعقید، و ضعف در تألیف[1]" همه حاکی از اندیشهای ناروشن، و عاری از استدلال معتبر است و این نیز بیانگر عدم درک درست دستگاه فکری ابن خلدون و تفاوت آن با علوم اجتماعی (مدرن) است. این ابهام و تعقید و ضعف در تألیف موجب گریز مخاطب از ادامهی مطالعهی اثر وی می شود: تعابیری نظیر "ایضاح منطق وجوه «باطنی» وضع کوشش و شکست ابن خلدون" از همان نوع فارسینویسیای است که طباطبایی در کار حاتم قادری دیده است (طباطبایی، 1395الف: 7؛ البته طباطبائی گفته است: "فارسیندانی"). مخاطب برای درک این تعبیر لابد میبایست با خود چنین حلّاجی کند:
1) کوشش و شکست ابن خلدون، وضعی دارد؛
2) این وضع، وجوهی باطنی دارد؛
3) این وجوه باطنی، منطق معیّنی دارد؛
3) و منطق مورد بحث، نیازمند توضیح است!
این بیان ناهموار چهگونه میتواند اندیشههای متفکّر مدّعی را به مخاطب منتقل کند؟ بهعنوان مثالی دیگر، باید عرض کنم که هر قدر تلاش کردم، جملات زیر را درنیافتم:
"در آغاز دوران قدیم تاریخ اندیشه، بسط فلسفۀ یونانی به شالودۀ فرهنگ بخش بزرگی از کشورهایی که در آغاز دوران قدیم توانسته بودند عنصر یونانی را در اندیشۀ خود جذب کنند و سنت درازآهنگی در درون اندیشۀ دوران قدیم را تدوین کرده بودند، نتوانستند در آغاز دوران جدید سهمی در تأسیس اندیشۀ تجدد داشته باشند و به همین دلیل، به ناچار، در این دوران نیز در قلمرو بسط اندیشۀ جدید غربی قرار گرفتند، بیآنکه بتوانند در مبانی آن اندیشه، تأملی جدی کرده باشند" (همان: 61).
معلوم نیست فاعل فعل "نتوانستند" چیست؟ کل این فقره نیازمند تصحیح و تغییراتی جدّی است. مورد زیر نیز نمونهی دیگری است از فارسینویسی سیدجواد طباطبایی:
"البته، آنچه در این فقره آمده، به ظاهرِ نقادی ابن خلدون از سیاست فیلسوفان مربوط میشود و این نقادی ممکن نشده مگر با تکیه بر نقادی ابن خلدون از بنیاد فلسفه و اصول آن که بهویژه، نقادی از اثبات نبوت نزد فیلسوفان در ارتباط آن با نظریۀ سیاست عقلی یونانی جالب توجه است" (طباطبایی، 1390: 74).
بهنظر میرسد یکی از اِشکالات فارسینویسی سیدجواد طباطبایی گم کردن فاعل جملات است. بهعنوان مثال دوم، به فقرهی زیر از نوشتهی او بنگرید:
"ضربهای که صوفیان با منطق «ایمانی» و نیز غلامان ترک با تیغ یمانی آبداده بر پیکر نحیف آن وارد کردند، دمار از روزگار عقلانیت آغازین برآورد و اما جانشینی برای آن نتوانست پیدا کند" (همان: 16).
در این فقره بهنظر میرسد فاعل فعل "نتوانست پیدا کرد"، "ضربه" است. لابد "ضربه" بیکفایت بوده است که نتوانست جانشینی برای عقلانیت آغازین پیدا کند! در جای دیگری نیز طباطبایی گفته است: "بحث ... نمیتواند از این مورد پرمعنا چشمپوشی کند":
"البته، لازم به یادآوری است که حتی مورد استثنایی ابن خلدون، بهرغم نوآوری شگفتانگیز در قلمرو اندیشۀ تاریخی، از دیدگاه ما موردی شکست یافته است و جز این نمیتوانسته است باشد، اما حتی مورد ابن خلدون و کوشش بیسرانجام او چنان اهمیتی دارد که بحث دربارۀ رابطۀ میان سنت و تجدد در دورۀ اسلامی نمیتواند از این مورد پرمعنا چشمپوشی کند" (همان: 72).
یعنی فاعل جمله "بحث" است که نمیتواند چشمپوشی کند! بهنظر میرسد نمیتوان چنین واژهای را در اینجا بهعنوان فاعل جمله قرار داد[2]. به همین سیاق، طباطبایی دربارهی نوشتههای حمید عنایت میگوید: "این نوشتهها از دیدگاه تحلیل اندیشۀ سیاسی فاقد اعتبار علمیاَند و توجهی به الزامات این شاخه از تاریخ اندیشه در ایران ندارند" (همان: 20). البته با مطالعهی ادامهی مطلب، بر ما معلوم میشود که این حمید عنایت است که توجّهی ندارد و نوشتههای او بیتقصیراَند! (همان: 20).
همچنین، طباطبایی نمیداند کجا باید از حرف اضافهی "از" استفاده کند. در فقرهی فوق اگر به جای "نقادی از اثبات نبوت" بگذاریم "نقادیِ اثبات نبوت"، ناهمواری عبارت تاحدّی برطرف میشود. در اغلب نوشتههای طباطبایی که از "فارسیندانی" برخی دیگر سخن میگوید، اینگونه مشکلات نگارشی وجود دارد. در یکی از جدیدترین نوشتههای وی همین مشکل دیده میشود:
"پیشتر گفتهام که سطح آشنایی از استادان دانشگاههای کشور با زبان ملّی از آشنایی بسیاری از عوام هم پائینتر است" (طباطبایی، 1395: 6).
در جملهی فوق، "از" نخستین زائد است و میبایست گفته شود: "سطح آشنایی استادان دانشگاههای کشور با ...". عبارت زیر نیز علاوه بر این که مشکل "از" دارد، نارسا است و نیاز به بازنویسی دارد:
"مورد جلال آل احمد، از این حیث حایز اهمیت بسیاری است، زیرا از آنجا که او از سویی دربارۀ ماهیت سنت، به دلیل تصوری سطحی و سیاستزده که از عملکرد احتمالی آن دارد، در توهّم است و از سوی دیگر، توجهی به بنیاد اندیشۀ غربی ندارد، فرآوردههایی ایدئولوژیکی ازآن را که از حد نازل انتقاد روزنامهای و نیز از ظاهر تمدن جدید غربی فراتر نمیرود، بهعنوان اندیشهای ناب و اساسی دربارۀ ماهیت تمدن غربی مطرح کرده است" (طباطبایی، 1390: 11؛ موارد مشکلدار فقره ی فوق را برجسته کردهام).
به دلیل فارسینویسی ناهموار طباطبایی، خواننده باید برای فهم این فقره درنگی طولانی بکند. این جمله را میتوان چنین بازنویسی و ویرایش نمود:
مورد جلال آل احمد، از این حیث حایز اهمیت بسیاری است، زیرا او از سویی دربارۀ ماهیت سنت، بهدلیل تصور سطحی و سیاستزدهاش از عملکرد احتمالی آن، در توهّم است و از سوی دیگر، چون توجهی به بنیاد اندیشۀ غربی ندارد، فرآوردههای ایدئولوژیک آن را که از حد نازل انتقاد روزنامهای و نیز از ظاهر تمدن جدید غربی فراتر نمیرود، بهعنوان اندیشهای ناب و اساسی دربارۀ ماهیت تمدن غربی مطرح کرده است.
مشکل "از" در صفحهی بعد همین متن، باز هم تکرار شده است. به فقرهی زیر توجّه نمایید:
"از تأکید بر شکست و منطق آن، به جای دامن زدن دُنکیشوتوار به توهّم زوال و پایان تاریخ و تمدن و فرهنگ غربی، از یک سو و مویۀ بر اطلال و دمنِ سنت برباد رفته از سوی دیگر، دستکم، میتوانست مؤدی به آگاهی از وضع بنبست و امتناع باشد ..." (همان: 12).
این فقره در همین صورت، بیمعنا و یا دستکم نامفهوم بهنظر میرسد. با حذف "از" آغازین، مشکل آن تاحدّی حل خواهد شد و این جملات دستکم قدری قابل فهم خواهند شد. اما ایرادهای نگارشی طباطبایی در این کتاب از اینگونه موارد بسی جدّیتر است. فقرهی زیر از جمله موارد حیرتانگیز نگارش طباطبایی است که برای گشودن گرههای نگارشی آن میبایست مدّتی مدید وقت تلف کرد. معلوم نیست مخاطب این کتاب چهطور میتواند محتوای چنین نوشتهای را فهم کند:
"این کوششها، به طور کلی، بیآنکه بتواند به فراسویی ظاهر پدیدارهای اندیشهای پراکنده و حوادث تاریخی گذار کند، در بهترین حالت، به توصیف همین پراکندگی و تشتت بسنده میکند. پیش از ورود در بحث فلسفی مشکل نظری تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران، کوشش میکنیم تا نمونۀ دیگری از بدفهمیهای مربوط به ماهیت آن را بهتفصیل مورد تحلیل قرار داده و از این طریق، پرتوی بر آنچه بهدنبال خواهد آمد، بیفکنیم. مقالۀ مورد اشاره در اینجا، از این حیث، شایان توجه است که تا جاییکه ما میدانیم، به نوعی، از نخستین کوششهای نادر در راه ارائۀ «چهارچوبی نظری» برای تحلیل تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران بهشمار می رود، زیرا حتی نوشتۀ حمید عنایت نیز که پیش از این مورد بحث قرار گرفت، بهطور کلی، فاقد بنیانی نظری است. در نوشتۀ مورد بحث که از بسیاری جهات در ادامۀ بررسیهای حمید عنایت فراهم آمده، به نوعی، برخی از همان اشتباهها در مقیاس گستردهتری تکرار شده است" (همان: 22).
بهواقع، این فقره انقلابی در فارسینویسی است! آن قدر اِشکالات این چند سطر زیاد است که میبایست آنها را یک به یک توضیح دهم تا گرههای نگارشی فقرهی فوق گشوده شود:
الف) نخست میبایست "فراسویی ظاهر پدیدارهای اندیشهای پراکنده و حوادث تاریخی" را تجزیه و تحلیل کنیم. مراد نویسنده البته "فراسوی" بوده است که بهاشتباه "فراسویی" نوشته شده است. اینگونه اشتباهات در هر متنی رخ میدهد و نمیتوان به نویسنده بابت آن خرده گرفت. از این که بگذریم، بهتر بود وی مینوشت: فراسوی ظاهر پدیدارهای اندیشهای و فراسوی حوادث تاریخی. بهعلاوه، وقتی "پدیدارهای اندیشهای" و "حوادث تاریخی" کنار هم قرار گرفتهاند، جملهی بعدی نیز میبایست توصیف هر دو تلقی شود، اما "پراکندگی" و "تشتت" در جملهی نخست فقط ناظر به "پدیدارهای اندیشهای" است و توصیفکنندهی "حوادث تاریخی" نیست زیرا "پراکنده" فقط وصفکننده ی "پدیدارهای اندیشهای" است. لذا این جمله از نظر قواعد اَدَب فارسی اِشکال دارد؛
ب) "پیش از ورود در بحث فلسفی مشکل نظری تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران ..." عبارت غامض و دشوارفهمی است. عبارت صحیح و مناسب چنین است: "پیش از ورود به بحثی فلسفی دربارهی مشکل نظری تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران ..."؛
ج) عبارت "کوشش میکنیم تا نمونۀ دیگری از بدفهمیهای مربوط به ماهیت آن را بهتفصیل مورد تحلیل قرار داده و از این طریق، پرتوی بر آنچه بهدنبال خواهد آمد، بیفکنیم" چه معنایی دارد؟ "کوشش" نویسنده هنوز مطرح نشده است؛ یعنی در ادامه خواهد آمد. لاجرم، معنای این عبارت چنین خواهد شد: با کوششی که بهدنبال خواهد آمد، پرتوی بر آنچه بهدنبال خواهد آمد، میافکنیم! در این مورد، نویسنده باید مشخصاً میگفت که بر چه چیزی پرتو افکنده خواهد شد؛
د) نویسنده بدون هرگونه اشارهای، ناگهان میگوید: "مقالۀ مورد اشاره در اینجا"! مجبورایم به عقب برگردیم و ببینیم به چه مقالهای اشاره شده است؟ اما او پیش از این نه از مقاله بل که از کتاب اندیشۀ سیاسی در اسلام معاصر حمید عنایت سخن گفته است (همان: 20). اندکی بعد نویسنده دوباره گفته است: "در نوشتۀ مورد بحث که از بسیاری جهات در ادامۀ بررسیهای حمید عنایت فراهم آمده ...". با این توضیح درمییابیم که "مقالهی مورد اشاره" از نوشتههای حمید عنایت نیست. با بررسیهای بیشتر و مطالعهی سطور بعدی، تازه در مییابیم که منظور نویسنده، مقالهای از فرهنگ رجایی است؛ یعنی مشارٌالیه (چیزی که بدان اشاره شده) بعد از اشاره آمده است!
جملات مغشوش و مُعوج چنان در این کتاب فراوان است که مخاطب بارها احساس میکند که با پای برهنه بر سنگلاخ در حرکت است. نمونهی زیر یکی دیگر از اینگونه جملات نامفهوم است:
"البته، همگان، به ضرورت، اگرچه آشکارا بر این باور نیستند، اما اینان نیز با جهلی که به اساس و اصول سنت دارند، چارهای جز این ندارند که بهعنوان مثال، فارابی را از دیدگاه جامعهشناسی جدید مورد بررسی قرار دهند" (همان: 72).
بهراستی، ربط بین این واژهها و عبارات با یکدیگر چیست؟ اینگونه فارسینویسی ناهموار و فاجعهبار از کسی که دیگران را به "بیسوادی" و "فارسیندانی" متّهم میکند، چهگونه قابل توجیه است؟ طباطبایی که پیش از این آشوری را کممایه و "لغتباز[3]" معرّفی کرده بود، اخیراً نیز در نقد یکی از کتابهای حاتم قادری نوشته است:
"وقتی این فقدان دقت با بیسوادی مزمن و فارسیندانی استاد و ذهن مغشوش او درهم میآمیزد، برخی عبارتها با فاجعه پهلو میزند" (طباطبایی، 1395: 7).
بهراستی، آیا نگارش خود او فاجعهبارتر نیست؟ طباطبایی بر مبنای این چنین نقدی به سازمان سمت چنین تاخته است:
"در وضع کنونی دانشگاه در ایران، و با استادانی که حتی عنوان کتابی را که از آن نقل قول میکنند درست نمیتوانند بنویسند، با مدیران علمی گروههای آن نهاد، با ویراستاران توانمند و ... که هیچیک ابتداییترین اشتباهها را نمیتوانند تشخیص دهند، کتاب مبنایی و علمی نوشتن هم چون سیمرغی بر قلۀ کوه قاف است و دست اهالی سمت سخت کوتاه!" (همان: 7-6).
امّا جملات خود او آکنده از حشو و زوائد است و نوشتههایش ناهموار و پرتعقید است. به مورد زیر نگاه کنید:
"آنچه در این فقره جالب توجه است، تعارض کامل دریافت مسکویۀ رازی از تاریخ در مقایسه با دیدگاه سلف او طبری است" (طباطبایی، 1390: 78).
در جملهی فوق"در مقایسه" زائد است و درست این است که بگوییم: "آنچه در این فقره جالب توجه است، تعارض کامل دریافت مسکویۀ رازی از تاریخ با دیدگاه سلف او طبری است". از اینگونه ایرادها در کتاب ابن خلدون و علوم اجتماعی (1390) فراوان دیده میشود. دستهی دیگر خطاهای نگارشی در این کتاب مربوط به عدم تطابق افعال با یکدیگر است. بهعنوان مثال:
"بحرانی که ابن خلدون را به تأمل در سرشت دورۀ اسلامی رهنمون شد، برای این که بتواند به کوششی تبدیل شود که راه به جایی میبُرد، میبایست به جای تجدید سنت، نسخ آن را وجهۀ همت خویش قرار میداد" (همان: 91).
مجموعهی افعالی که در این فقره بهکار رفتهاند با هم تطابق ندارند. فارسیزبانها در اینگونه موارد میگویند: "برای این که بتواند به کوششی تبدیل شود که راه به جایی بِبَرد ...". کل جمله را هم میبایست بدین شکل اصلاح کرد: بحرانی که ابن خلدون را به تأمل در سرشت دورۀ اسلامی رهنمون شد، اگر که میخواست به کوششی تبدیل شود که راه به جایی بِبَرد، میبایست به جای تجدید سنت، نسخ آن را وجهۀ همت خویش قرار میداد. هم چنین نویسنده میتوانست چنین بگوید: بحرانی که ابن خلدون را به تأمل در سرشت دورۀ اسلامی رهنمون شد، در صورتی میتوانست به کوششی ثمربخش تبدیل شود که به جای تجدید سنت، نسخ آن را وجهۀ همت خویش قرار میداد.
طباطبایی همچنین از انتخاب واژهگان مناسب برای بیان مقاصد خود ناتوان است. او گهگاه واژهگانی ابهامآفرین برمیگزیند که فهم متن را دشوار میسازند. دو جملهی ظاهراً تناقضآمیز زیر نمونهای از این دست است:
"جامعهشناسی، بهطور خاص و علوم اجتماعی بهطور عام، از اسباب و لوازم تجدد است و با امکانپذیر شدن تجدد، امکان تأسیس یافته است" (همان: 9).
مدتی گرفتار این جمله شدم که بالاخره منظور نویسنده چیست؟ جملهی نخست میگوید: جامعهشناسی علت تجدّد است و جملهی دوم میگوید: جامعهشناسی محصول تجدّد است! با خود گفتم شاید من معنای درست این کلمات را نمیدانم. بهناچار به نخستین فرهنگ در دسترس مراجعه کردم: "اسباب جِ سبب. 1- مایهها، علتها، علل، ... در اصطلاح حکما چیزی که فی نفسه موجود باشد و وجود دیگری از آن حاصل شود یعنی چیزی که وسیلۀ حصول چیزی دیگر باشد" (معین، 1375، ج1: 226). "لوازم جِ. لازم، لازمه، 1- چیزهای لازم، ضروریات" (معین، 1375، ج 3: 3637). برای حل این ابهام، به این نتیجه میرسم که در این بحث فلسفی، "اسباب و لوازم" را میبایست بهنحو غیرفلسفی معنا کنیم و بگوییم که مراد نویسنده "ساز و برگ" است نه علل: جامعهشناسی ساز و برگ تجدد است و با امکانپذیر شدن تجدد، امکان تأسیس یافته است. امّا طباطبایی در چند صفحهی بعد واژهی "لازمه" را به معنای علّت بهکار برده است و این ابهام مورد نظر را بیشتر میکند:
"همین آگاهی آغازین میتوانست، لاجرم، راهی به سوی تغییر موضعی اساسی و تجدید نظر در مبانی هموار کند، اما این گذار به آگاهی اجمالی آغازین که شرط و لازمۀ تغییر موضع و تجدید نظر در مبانی بود ..." (همان: 13-12).
در برخی موارد نیز طباطبایی بهصورت بهجا و نابهجایی از واژهگان بهره برده است. بهعنوان مثال، یکی از واژههایی که بارها و بارها در این کتاب استفاده شده است، واژهی "وضع" است. جملهی زیر نمونهای ناهنجار از کاربرد این واژه بهنظر میرسد:
"به هر حال، وضع سیطرۀ غرب، امری محتوم بود" (همان: 12).
در دو صفحهی 12 و 13 بارها واژهی "وضع" در ترکیبات متعدّد مورد استفاده قرار گرفته است: "وضع امتناع و بنبست"، "وضع بنبست و امتناع"، "وضع اندیشه"، "وضع انحطاط"، "به همان وضع"، "وضع درونی تمدن"، "در وضعی". هر یک از اینها معنایی دارند، امّا معلوم نیست "وضع" در جملهی فوق چه نقشی ایفا میکند؟ خلاصه، بیا و ببین که تکرار "وضع" چه "وضعی" درست کرده است!
طباطبایی حتّا در انتخاب صفات مناسب نیز دچار مشکل است. بهعنوان مثال، دربارهی حمید عنایت گفته است: "گاهی به چنان لغزشهای نسنجیدهای دچار میشود که آسیبی جدی بهدرستی تحلیل او وارد میآورد". بهنظر میرسد "لغزشهای نسنجیده" ترکیب وصفی نادرستی است. مگر لغزش سنجیده هم داریم؟ لغزش رفتاری است که ناآگاهانه و غافلانه صورت میگیرد و لذا بهنظر میرسد توصیف لغزش با صفت نسنجیده، نسنجیده باشد. معمولاً در فارسی صفت نسنجیده را برای وصف رفتار، گفتار، تصمیمگیری، شیوه، موضعگیری، و موصوفهایی از این قبیل بهکار میبرند.
علاوه بر این موارد، گاهی او جملهای با محتوای مثبت مینویسد اما معنایی منفی مُراد میکند و این نمونهای عجیب از فارسینویسی است. او در نقد کسانی که در قلمرو "تتبعات ادبی" به بررسی اندیشهی سیاسی میپردازند، نوشته است:
"بی آنکه توجّهی به سرشت اندیشه داشته باشند، ظاهر سبکشناسی صوری ادبی را تا حد ضابطۀ تمیز جریان های اندیشۀ سیاسی ارتقا میدهند" (همان: 20).
از کندوکاو در معنای عبارت عجیب "ظاهر سبکشناسی صوری ادبی" که بگذریم (عبارتی نامفهوم که مخلوق نثر ویژهی طباطبایی است)، معنای جملهی فوق این است که آنان امر نازلی را به سطحی بالاتر ارتقا میدهند. بهنظر میرسد این بیان دلالت مثبتی دارد. امّا در حقیقت منظور نویسنده این است که آنان عنصری در سطح سبکشناسی ادبی را همچون معیار تمیز اندیشۀ سیاسی بهکار میگیرند و از نظر طباطبایی این خطای فاحشی در بررسی اندیشهی سیاسی است.
امّا بزرگترین ایرادی که در این اثرِ طباطبایی دیده میشود و در سخنرانیهای طباطبایی نیز دیده شده است، این است که او در بسیاری موارد رشتهی سخن را گم میکند. در نتیجه، در نوشتهی او فقراتی چون فقرهی زیر یافت میشود که سر و ته عبارات با هم ناهمخوان و ناسازگار است و معلوم نیست که مخاطب چهگونه باید منظور مؤلّف را تشخیص دهد:
"این توهّم از ارزیابی نادرست دوگانهای نسبت به ماهیت «سنت» در شرق و تحول اندیشه در مغرب زمین برخاسته است که به دنبال امتناع اندیشه در ایران، «ایدئولوژیهای جامعهشناسانه»، بهعنوان خاستگاه و محل تلاقی توهّم نسبت به سنت و عدم درک سرشت دوران جدید باید مورد تأمل جدی و ارزیابی مجدد قرار گیرد" (همان: 34).
در فقرهی فوق مخاطب درنمییابد که "به دنبال امتناع اندیشه در ایران" چه چیزی رخ داده است؟ شاید منظور نویسنده این است که "به دنبال امتناع اندیشه در ایران، ایدئولوژیهای جامعهشناسانه نیز باید مورد تأمل جدی و ارزیابی مجدد قرار گیرد"! اگر چنین باشد چرا این مدّعا با موصول «که» به جملهی پیش از خود متّصل شده است؟
اگر بخواهم دربارهی تمامی اشکالات نگارشی کتاب ابن خلدون و علوم اجتماعی: گفتار در شرایط امتناع علوم اجتماعی در تمدن اسلامی (طباطبایی، 1390) بنویسم، هیچوقت مجال پرداختن به محتوا را نخواهم یافت؛ محتوایی که قرار بود زبان ناتوان و بیان مُعوَج نویسنده آن را به مخاطب منتقل کند. بهراستی که برای فهم چنین متنی جهد و جهادی بایست کرد[4] و چه بسیار مخاطبان که عطای فهم چنین کتابی را به لقایش خواهند بخشید. این که در نوشتههای کسی ایرادات و إشکالاتی وجود داشته باشد چیز عجیبی نیست. امّا من از این در حیرتام که چهگونه کسی که در این سطح قرار دارد، میتواند بر همهگان خرده بگیرد و آنان را با خشونت زبانی شدید بنوازد؟! بهراستی، کسی که مهارت فارسینویسی و سطح دانش زبانیاش چنین است، چهگونه میتواند استادان دانشگاه را به فارسیندانی و بیسوادی و وزارت علوم را به ناتوانی در آموزش و ارتقای زبان فارسی متّهم کند و به معاون وزیر علوم توصیه کند که از برخی استادان دانشگاه "امتحان املا" بگیرد؟ طباطبایی دربارهی برخی از استادان دانشگاه گفته است:
"اگر آقای معاون وزیر اجازۀ توصیهای به من دهد به او پیشنهاد میکنم که بهعنوان نمایندۀ وزارت علوم دستور دهد در راستای این بسترسازیهای داهیانه امتحان املایی از استادانی که قرار است «بومیسازی» کنند بگیرد تا بداند که در نهادهای آموزشی و پژوهشی تابع آن وزارتخانه، علم به چه مرتبهای ارتقاء پیدا کرده است!" (طباطبایی، 1395ب، http://farhangemrooz.com/news/47415).
نتیجهگیری
در نظر سیّدجواد طباطبایی املا خیلی مهم است. علاوه بر مورد فوق، ایشان در جای دیگری نیز بر اهمیّت املا و امتحان املا تأکید کردهاند و آوردهاند: "امروز در علوم انسانی اگر دیکتهای از کلیله و دمنه بگیرید که من در چهارم و پنجم دبیرستان مینوشتم، 80 درصد استادان رد میشوند" (شمس به نقل از طباطبایی، 1395 ب: 7). بهنظر میرسد توجّه فوقالعاده زیاد ایشان به املا و امتحان املا، سبب غفلت ایشان از انشا و امتحان انشا شده است. در این قسمت از بحث کوشیدهام نشان دهم که انشا هم مهم است و لازم است بدان نیز توجّه شود. بهنظراَم این هم پیشنهاد بدی نیست که همهگیِ اهالیِ علوم انسانی و روشنفکران ایرانی با هم در یک امتحان املا-انشا شرکت کنیم و همهگی محک بخوریم. بهنظراَم این خاطرهانگیزترین و فراموشنشدنیترین امتحان همهی ما خواهد شد.
پی نوشت ها:
[1]. "ابهام، دو یا چند معنایی بودنِ جمله و معمولاً نتیجهی نشاندن سازهها در جای نامناسب، تتابعِ اضافات و معلوم نبودنِ مرجع ضمیر است. تعقید پیچیدگیِ کلام است که أخذِ معنای آن را دشوار میسازد و عموماً ناشی میشود از آوردنِ جملهی بسیطِ دراز و تأویلِ جملهی صله یا جمله ِمرکّب تو در تو یا دوریِ مبتدا از خبر و دوریِ سازههای مرتبط و همچنین تقدیم و تأخیرِ سازهها. ضعف تألیف از سستیِ پیوندِ اجزای جمله و حذفِ نابهجایِ بعضی از سازهها حاصل میشود" (سمیعی گیلانی، 1383: 170).
[2]. به خاطر تردیدی که داشتم، ایرادهای نگارشی مربوط به کاربرد «فاعل» را در این کتاب برای یکی از استادان ادبیات فارسی ارسال کردم تا نظرشان را در این باره دریافت کنم: "پرسشی داشتم که فکر میکنم شما بهتر از هرکسی میتوانید مرا در باب آن راهنمایی کنید: آیا ایرادهای بنده به متنمورد بحث در باب "فاعل" جملات نقل قول شده درست است؟" عین پاسخ وی را بیکم و کاست در اینجا میآورم: "کاملاً حق با شماست. نمیدانم نویسنده این مطالب مغشوش و بىمعنى کیست، اما اگر دانشجویى چنین انشایى براى من مینوشت بىتردید به او صفر میدادم (البته اگر از سلامت عقلش مطمئن میبودم)."این استاد ادبیات پس از اطلاع یافتن از موضوع مورد نقد از روی لطف اجازه داد که اظهارنظراَش در این جا منتشر شود. از این متخصّص ارجمند ادبیات فارسی در اینجا بسیار تشکّر میکنم.
[3]. از تکرار این سخنان زشت عذرخواهام. من بارها از فرهنگ لغات و نیز از دیگر آثار نویسندهی ارجمند داریوش آشوری استفاده کردهام و همواره دعاگو و قدردان ایشان بودهام. امید که با عزّت و سلامتی و شادی روزگار را سپری کند.
[4]. یکی از دانشجویانی که به توصیهی استاداَش این کتاب طباطبایی را خوانده است، در وبلاگ خود دربارهی آن چنین نوشته است: "این کتاب را با معرفی آقای دکتر صالح آبادی استاد درس اندیشههای اسلامی متفکرین اسلامی خواندیم.البته انصافا خواندن این کتاب از 20 سال کار در معدن سختتر است.ادبیات خاصی دارد.کلمات و عبارات تا دلتان بخواهد نامعلوم است.سبک نثر آن را متوجه نشدم.ولی آنچه مشخص است نویسنده برای نوشتن آن زحمت کشیده است.نویسنده در این کتاب تلاش کرده است ابن خلدون را جامعهشناس معرفی نکند" (ابراهیمی، 1394، زمان مشاهده: 26 دی 1395، http://ebrahimimahdi.mihanblog.com/post/431). در هر صورت، اگر من جای نویسنده بودم این کتاب را بازنویسی می کردم.
منابع و مآخذ
سمیعی گیلانی، احمد (1383) نگارش و ویرایش. تهران: نشر سمت، چاپ پنجم.
شمس، عاطفه (1395) "اظطراب در فکر سیاسی: وضعیت فکر سیاسی در ایران معاصر با حضور اساتید علم سیاست". روزنامهی اعتماد، شمارهی 3755، شنبه 7 اسفند 1395، ص 7.
طباطبایی، سیدجواد (1390) ابن خلدون و علوم اجتماعی: گفتار در شرایط امتناع علوم اجتماعی در تمدن اسلامی. تهران: نشر ثالث، چاپ اول.
طباطبایی، سیدجواد (1395الف) "کوششهای بیسابقه برای نابودی فرهنگ ملّی". ماهنامهی فرهنگ امروز، شمارهی 15، سال سوم، دی 1395، صص 11-6.
طباطبایی، سیدجواد (1395ب) "زبان ملّی و برنامۀ آموزش زبانهای محلّی". پایگاه اینترنتی فرهنگ امروز، 14 آذر 1395، زمان مشاهده: 3 بهمن 1395، http://farhangemrooz.com/news/47415
معین، محمّد (1375) فرهنگ فارسی، ج1 و ج3. تهران: نشر امیر کبیر، چاپ نهم.