نشست «ایران همین جا است که ایستاده ایم»
شرق، آمنه شیرافکن: محور نشست «تأملی درباره ایران» بیش از آنکه به تأمل درباره ایران باشد به تقدیر از سیدجوادطباطبایی معطوف بود. بااینحال در میان سخنرانیها جای نقد و ارزیابی آرای طباطبایی خالی است. به هر شکل «ایران همین جا است که ایستادهایم» به همراه رونمایی از جشننامه جواد طباطبایی با نام «فیلسوف سیاست» روز گذشته در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. در این نشست، رضا داوری اردکانی از تجربه ایرانیبودنش گفت و عباس آخوندی از دغدغههایش پیرامون فقدان نگاه جامع به مسائل ایران در تنظیم اسناد توسعهای و بالادستی. به گفته او، نسخهپیچیهای یکشبه همین میشود که حالا باید در ماتم آب و ماتم هوا و ماتم دسترسی به منابع اولیه انسانی بنشینیم. غربت ایران در ایران نیز از جمله دیگر نکاتی است که از سوی وزیر مسکن، راه و شهرسازی در نشست تأملی درباره ایران مطرح میشود. محمود فیرحی و موسی غنینژاد از دیگر سخنرانان این نشست بودند.حکمتالله ملاصالحی، استاد باستانشناسی دانشگاه تهران بیش از دیگران در فرصت کوتاه سخنرانیاش به تقدیر از سیدجواد طباطبایی میپردازد. تیتر سخنرانیاش این است: «قلندر دو اقلیم» به گفته او «خیلی مهم است که در عالم اندیشه و ساحت زندگی، بدانیم کجای جهان و تاریخ و اندیشه ایستادهایم». از نگاه او، سیدجواد طباطبایی، از جمله اندیشورزانی است که به این نکته واقف بوده و فیسلوف قلندری است که زیر دو آسمان زیسته و هر دو را خوب فهمیده است».
قلندر ٢ اقلیم
ملاصالحی میگوید: «ما در عصر پیچیدهای زندگی میکنیم و سخنگفتن و اندیشیدن در این عصر کار دشواری است. در هیچ دورهای از تاریخ بشر، اوضاع به این شدت وخیم و شکننده و خطرخیز نبوده است. در وضعیت کنونی، اینکه بتوانی بهدرستی تحولات در غرب را فهم و رصد کرده و بدانی که متعلق به چه اقلیمی هستی، کار درخور توجهی است. طباطبایی بهخوبی از عهده این کار برآمده است و سزاوار این صفت است؛ قلندر دو اقلیم».داود فیرحی، سخنران بعدی بود که سخنرانیاش بیشتر متمرکز بر نقش سیدجواد طباطبایی در غنای رشته اندیشه سیاسی در دانشگاه تهران بود. جایی از سخنانش به نام حسین بشیریه اشاره دارد و این امید که او روزی صحیح و سالم به کشور بازگردد و به دنبال آن صدای تشویق حضار برای لحظاتی قطع نمیشود. فیرحی به سالهای ۶٩ تا ٧٣ و حضور سیدجواد طباطبایی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران اشاره دارد. روزهایی که به گفته او کمکم داشت آوازه طباطبایی در دانشگاه و حوزه علمیه میپیچید. البته شاید سالهای عدمحضور او در دانشگاه از یک منظر برای شخص استاد خوشایند بود؛ چراکه صد شکر، فرصت بیشتری برای نگارش آثار مکتوب یافتند و البته صد حیف که ایشان از دانشگاه رفتند.
تغییر پارادایم از ایرانپرستی فانتزی
به ایرانشناسی فلسفی
به گفته فیرحی، در آن سالها گرایش علوم سیاسی اغلب تاریخی بود و رد پای استاد شیخالاسلامی در آن به چشم میخورد. گرایش جامعهشناسی در علوم سیاسی نیز در شاخه مارکسیستی با حضور «حسین بشیریه» و در حوزه گرایش غیرمارکسیستی با تأثیرگذاری استاد نقیبزاده رشد کرده بود. اما در این میان بخش اندیشه سیاسی یتیم مانده بود که الحقوالانصاف با آمدن آقای دکتر طباطبایی این حوزه رنگ و لعاب تازهای یافت و از گرایشی منزوی به یکی از گرایشهای پرطرفدار در میان دانشجویان تبدیل شد».نکته مثبت در آثار طباطبایی این است که او بهخوبی توانسته پرسشهایی را در باب سنت و مدرنیته و اسلام و تجدد حول مسائل روز مطرح کند. همچنین او توانست ایرانپرستی فانتزی را به ایرانشناسی فلسفی تغییر دهد.
ترویج روحیه تفکر به حوزه و دانشگاه
طباطبایی آنطور که فیرحی در ادامه توضیح داده، با طرح مباحث مختلف در شرایط فکری آن روز جامعه ایران توانست هیجان مطالعه در تاریخ تفکر را نهتنها در میان دانشگاهیان که در میان حوزویان ترویج دهد. این هیجان مطالعاتی دو سویه متفاوت داشت؛ نخست طرفداران این تفسیرها که تلاش داشتند آرای استاد را در قالب پایاننامه و مقاله توسعه دهند و مخالفان که آنها نیز در باب مخالفت، موجی از تولید فکری به راه انداخته بودند. این نعمت بزرگی است که فردی با اتکا به اندیشه بتواند جریان موافق و مخالف را برانگیزاند».
یکی از نکات جالب توجه در شخصیت و منش سیدجواد طباطبایی از منظر فیرحی زبان تند و تیز عاری از تعارفهای معمول اوست که شاید همین خصیصه او در ایران پر تعارف و تکلف به نظر برخی خوش نیاید.
مسئول ایرانی باید مسئله ایران را بشناسد
انتقاد فیرحی آن است که حالا در خوانش آثار طباطبایی بدفهمیهایی صورت گرفته و هر گروه و طیفی صرفا به ارائه و تحلیل بخشی از آرای او پرداخته که این مانع از نگاه جامع میشود. از انبوه فلش عکاسها روی ردیف اول سخنرانها میشود فهمید که مقام مسئولی به جمع پیوسته است. عباس آخوندی، میهمان ناخوانده نشست است. سخنرانیاش کمتر به تجلیل از طباطبایی و بیشتر به ارائه تجربههایش از مدیریت اجرائی و مفهوم توسعه و ایران متمرکز است. به گفته او، «برای من به عنوان کسی که به توسعه ایران میاندیشد، این سؤال همیشه مهم بوده که آیا میتوان به توسعه ایران اندیشید بیآنکه بدانیم مسئله ایران چیست. متأسفانه در پنج تا شش دهه گذشته فهم درستی از مسئله ایران در دستگاه سیاستگذاری ایران نبوده و اگر بوده نیز بسیار محدود بوده است. این سؤال باید مدام در ذهن مقامهای تصمیمگیر و تصمیمساز باشد که چگونه ایران را میشناسیم و مکان و زمان برای ما که در این خطه زندگی میکنیم، به چه مفهوم است؟ مسئول ایرانی نمیتواند بدون شناخت مسائل ایران دست به برنامهریزی بزند».
مشکل ما غربت ایران در ایران است
وزیر مسکن، راه و شهرسازی گفتههایش را اینطور ادامه میدهد: «بهشخصه بعد از ٣۵ سال تجربه مسئولیت اجرائی، به دو مسئله اصلی رسیدم؛ نخست اینکه آیا توسعه بدون شهروند امکانپذیر است و دوم اینکه ما برای شهروندی که در ایران زندگی میکند باید قائل به پسوند شهروند ایرانی باشیم یا مفهوم ایرانیبودن خارج از موضوع بحث است». به گفته آخوندی: «اگر مفهوم توسعه آن چیزی است که امروز به این خیابانها و ساختمانهای بیقواره منتج شده باید در نگاهمان به توسعه تجدید نظر کنیم، اگر امروز ماتم آب، ماتم هوا و ماتم دسترسی به منابع اولیه انسانی گرفتهایم، باید پرسید نگاه و تحلیل ما تا به اینجای کار چه ایرادی داشته، خروجی نگاه مبتنی بر فعالیت عمرانی کورکورانه نتیجهای جز ماتمهای کنونی ما نخواهد بود. به باور من اصولا توسعه ایران بدون فهم مسئله ایران امکانپذیر نیست، به همین دلیل اندیشه ایرانشهری برای من شهروند و مدیر اهمیت دارد، اینکه بدانم ایران کجاست و در حوزه توسعه باید راه به کجا ببرد؟»
تقدیر از مفهوم «ایرانشهر»
وزیر مسکن، راه و شهرسازی همچنین میگوید: «مشکل ما غربت ایران در ایران است، مفهوم ایران و خود ایرانی برای ما غریبترین موضوع است، فکر میکنیم به همین راحتی و بدون شناخت از واقعیات ایران میتوانیم هر نسخهای دلمان خواست بنویسیم. اگر نام کشور ایران را از برنامههای توسعه پنجساله حذف کنید، میتوانید به جای ایران نام هر کشور دیگری را ضمیمه کنید، چراکه مسئلهاش مسئله ایران نیست. به باور من برای هر مدیر و مسئولی درک مفهوم ایران و ایرانیبودن اهمیت ویژهای دارد، پیش از اینکه بخواهیم به نسخهپیچیهای کلان و آتشفشانی بپردازیم، باید دید برای من مسئول، ایران چه مفهومی دارد و چه آشنایی و شناختی از این ماجرا دارم. به همین دلیل باید بگویم تقدیر و سپاس، من از جناب دکتر طباطبایی از این منظر است که ایشان مفهوم ایران و ایرانیبودن را بازبینی و بازخوانی کردهاند. به هر شکل هر اندیشهای موافقان و مخالفانی دارد و هر اندیشهای نیز قابلنقد است؛ اما مهم اینکه یک نفر آمده و مسئله ایران را بازنگری کرده و همین نکته تأملبرانگیز است».
ایران همیشه ایستاده است
رضا داوریاردکانی، ریاست فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران، درباره تجربهاش از ایرانیبودن میگوید: «من کار مطالعاتی منسجمی در این زمینه انجام ندادهام و اینجا اگر از ایران میگویم بیشتر منظورم تجربه است، من اهل تجربهام، ایرانی هستم و جدا از ایران نمیتوانم خودم را تصور کنم. حتی یادم هست اخیرا فردی پرسید چرا شما از ایران نرفتهای؟ پاسخم این بود که نمیتوانم خارج از ایران زندگی کنم، چون اصلا نمیتوانم فکرش را بکنم، اتفاقا شرایط مادیاش هم فراهم بوده؛ اما من زندگی در ایران را تجربه کردهام و این تجربه را دوست دارم. ایران برای من مفهوم انتزاعی نیست. با همه مشکلات و کاستیها و مصایب در یک روند تاریخی ایران همیشه ایستاده است، همین بوده که این نام مانده و این سرزمین زنده است. ایران را نمیشناسم، تحقیق و مطالعه ویژهای دربارهاش نکردهام، مانند همه شما دربارهاش کتاب و تاریخ خواندهام و اطلاعاتی از این منظر حاصل شده، اما حس میکنم پی و استخوانم به این خاک تعلق دارد، حتی به این آب و هوا که روزی مسموم و روزی دیگر تمیز است، بنابراین این چیزهایی که درباره ایران به ذهنم میرسد صرفا تجربه یک دانشجوی سالخورده است، رابطه من با ایران به روایتی دیگر رابطه طبیعی است. اینجا شاید یکسری تمناها و درخواستها هم مطرح شود، اینکه فردا زایندهرود پرآب باشد، پریشان و هامون آبی شوند و دریاچه ارومیه حال و روزش بهتر شود؛ اما با صرف تمنا نمیتوان امیدوار به بهبود امور بود، آرزو و تمنا که مسئله را حل نمیکند و در این حوزه ما نیازمند عمل و کوشش هستیم».
از مفهوم ملیگرایی سوءاستفاده نشود
نام موسی غنینژاد در میان سخنرانها به چشم نمیخورد؛ اما از سوی مجری برنامه برای سخنگفتن دعوت میشود. به مفهوم جدید در قدیم در آثار سیدجواد طباطبایی اشاره دارد و این مفهوم را قابلطرح در جایی فراتر از مرزهای ایران میداند. به باور او، «مفهوم آگاهی ملی و ملیت مفهوم جدیدی است که از سوی طباطبایی مطرح شده؛ آنچه ایشان مطرح میکنند پارادایم جدیدی است و اینجا با نوع جدیدی از مفهوم ملیت سروکار داریم که شما این را در اندیشه غربی پیدا نمیکنید. ملیت در غرب با آنچه ما در ایران میفهمیم و معنایش میکنیم، بسیار متفاوت است. شاید بتوانیم مسئله فراملیتی را در حوزه اقتصاد و سیاست معنا کنیم؛ اما وقتی به فرهنگ و هویت برسیم، دیگر جهانوطنیبودن معنا نمییابد، بلکه هر فردی در دایره جغرافیایی که زیست میکند، مفهوم هویت و فرهنگ متفاوتی به ذهنش متبادر میشود، هیچ فردی بدون هویت وجود ندارد. انسان بدون تعلقات فردی، اعتقادی و ارزشی وجود ندارد، به جملهای از هایک بسنده کنم که میگوید فردیت و فردگرایی فرد را در رابطه با اجتماع تعریف میکنیم».
به گفته غنینژاد، «ارزش کاری که آقای طباطبایی انجام دادهاند، فراتر از مباحث مربوط به ناسیونالیسم ایرانی است، به همین دلیل امیدوارم این رویه که عدهای میخواهند ماجرای ناسیونالیسم را به شکلی وارونه به مباحث ایشان بچسبانند، تصحیح شود و خودشان نیز در این مسیر روشنگری لازم را انجام دهند».
.
.
گزارش روزنامه شرق (شماره ۲۷۶۹ – ۱۳۹۵ پنج شنبه ۱۶ دی) از بخشی از سخنان سیدجواد طباطبایی در این نشست:
هنوز تفهیم اتهام نشدهام
شرق: سیدجواد طباطبایی در پایان نشست «تأملی درباره ایران» با تقدیر از استادانی که درباره او در این نشست سخن گفتهاند، به طرح بحثش درباره نهاد دانشگاه در ایران پرداخت و اینکه این نهاد هیچ نتوانست نسبت به تولید علم و اجتهاد در حوزه علوم انسانی اقدام کند. در ادامه بخشی از سخنان او را در این نشست میخوانید؛ این متن خلاصهای از یک ساعت نخست سخنرانی طباطبایی است. بخش دوم سخنرانی او در روزهای آتی منتشر میشود.
«٧٠، ٨٠ تا ١١٠ سال پیش در جایی تصمیم گرفتند کاری انجام دهند و به همین دلیل نهاد دانشگاه در ایران بنا شد. نخستین تلاشها نیز در حوزه طب صورت گرفت و علوم سیاسی و حقوق.
درهمینحال عدهای از جمله جلال آلاحمد با غرضورزی درباره غربزدگی نهاد دانشگاه در ایران سخن گفتند؛ اما او به این موضوع نپرداخت که دانشگاه تهران با چه ضرورتی تأسیس شد، اینکه در نظام دانشگاهی ما امکاناتی ظاهر میشود که قابل حلوفصل نیست، اینکه دانشگاه تهران پرچم غربزدگی بالایش بود، حرف بیربطی است. این حرف کسی است که خودش دانشگاه نرفته است. دانشگاه در زمانی تأسیس شد که نظام علمی ایران سه، چهار قرنی ایستاده بود؛ بنابراین با این دیگر نمیشد نصف مردم را از مرگ نجات داد و به همین خاطر به فکر راهاندازی مدرسه طب افتادند. از طب و پزشکی که بگذریم، همین اتفاق در حوزه سیاست نیز افتاده بود، دو قدرت بزرگ جهانی مانند زالو از شمال و جنوب به جان کشور افتاده بودند. از نخستین افرادی که در این مسیر قد علم کردند و حرف تازهای زدند، یکی قائممقام فراهانی بود و دومی هم امیرکبیر، آنها میدانستند مناسبات جهانی چیست و کوشش میکردند با آن امکانات در رابطه میان نیروهای خارجی و داخلی جایی برای ایران باز کنند. قائممقام در نامهای به سفیر انگلیس میگوید من اینجا ایستادهام که منافع این کشور را حفظ کنم، به مردی یا نامردی. قائممقام به سفیر گفته بود من اجازه عملیاتیشدن قراردادهای علیه ایران را نخواهم داد.
خب داستان زندگی امیرکبیر و قائممقام هم نشان داد سرنوشت اینها چه بود و چه شد و اینکه اگر کسی در این جامعه چیزی میفهمید، سرنوشتش همانی است که بر اینها تحمیل شد. خب به مسئله تأسیس مدرسه علوم سیاسی و نهاد دانشگاه باز گردم. در حوزه دانشگاه شکست خورده بودیم و آلاحمد نمیتوانست این را توضیح دهد که ما در حوزه اندیشه شکست خورده بودیم و باید مدرسه علوم سیاسی باز میشد. خلأ چند دههای در نظام سنت قدمایی ایجاد شده بود و مدرسه علوم سیاسی به این دلیل تأسیس شد. بیش از ۵٠ سال از ورود و خروج من از این دانشکده میگذرد. این دانشکده با تقلید زاده شده و با تقلید مُرده است، دیگر نمیتواند چیزی تولید کند. از زمانیکه مقلدانه دانشکده را باز کردیم و چند استاد خارجی آوردیم. فهمیدن این واقعیتی است که ما هنوز متوجه نمیشدیم چه گسست علمی صورت گرفته که دیگر حوزه علمیه نمیتواند جواب ما را بدهد و سؤال مورد نظر ما را بپرسد و طرح بحث کند. دانشگاهها نیز همین مشکل را داشتند. حالا اینکه چرا فارابی مهم است و به او مربی ثانی لقب دادهاند، او مؤسس فلسفه اسلامی است؛ فارابی مؤسس فلسفه سیاسی در دوره اسلامی است؛ یعنی کسی است که بر مبنای آنچه از یونان به جهان اسلام منتقل شده بود کوشش کرد بحث فلسفی کند، او از منظر فیلسوفان سیاسی نخستین بود و آخرین.
به همین دلیل وقتی در آن سالها آقای رضا داوریاردکانی درباره فارابی نوشت و دانشکده ادبیات به آن وقعی ننهاد، در دانشکده حقوق متوجه اهمیت آن شدند.
درباره دانشکده باید بگویم آنچه من از ابتدای ورود به این دانشکده متوجه شدم این بود که این دانشکده کاملا در هواست، ساختمانش بنیاد درستی دارد؛ اما علمش بنیاد درستی ندارد. البته من در دانشگاه تهران درس حقوق خواندم و نه علوم سیاسی. بعدها متوجه شدم که در بهترین حالت از رشته علوم سیاسی یا کارمند وزارت خارجه درمیآید یا کارمندانی برای سایر ادارهها. تا جایی که میدانم هیچ عالم علم سیاستی از آنجا بیرون نیامده است.
من بعدتر برای ادامه تحصیل رهسپار فرنگ شدم، وقتی که بازگشتم کمابیش متوجه این بودم که اوضاع تغییر چندانی نکرده است. اولش که دانشگاه آمدم، دو، سه مقاله نوشته بودم درباره هگل. دکتر شیخالاسلامی پیغام داده بود که تو بیا اینجا استخدام شو، او میخواست درسی درباره قرن نوزدهم اروپا اضافه کند و از من خواست آنجا درس بدهم. من رفتم آنجا و پرونده را گذاشتم، صحبتی هم با دکتر رضوی و شیخالاسلامی داشتم. در اینجا شخصی به نام نجفقلی حبیبی آمد و رئیس دانشکده شد و ١٣ نفر را با خودش از تربیت مدرس آورد و شبانه دستور دادند که آنها استاد شوند و پروندههای قبلی را تعطیل کردند؛ البته آقای حبیبی من را نمیشناخت و گفته بود اینکه دکتر شیخالاسلامی ٢٠ سال روی دست ما با کراوات مانده و نتوانستیم کراواتش را باز کنیم حالا این را آوردهاند که کراوات دارد، البته درست میگفت، اینطوری سه نفر کراواتی میشدیم در یک دانشکده، من و دکتر شیخالاسلامی و دکتر رضوی.
من یک سال درس دادم و بعد هم تعلیق شدم. بعدها برگشتم و دیدم همان خلأ ابتدایی هست که هست. فقط هایدگر میتوانست با صرف فعل «نیستن» این وضعیت را توضیح بدهد، اینکه خلأ همچنان میخلد، چیزی شبیه «نیستیدن».
من متوجه شدم فایدهای ندارد و برای من چیزی از اینجا در نخواهد آمد، به عبارت دیگر دریافتم آن اجتهادی که در مبنای علم سیاست جدید و در علم انسانی جدید مورد نظر است در اینجا شدنی نیست و از اینجا به هیچ نکتهای نخواهیم رسید.
بالاخره من اخراج شدم. دکتر عارف به دانشکده آمد، بعد از شش ماه پیغام داد که پیش او بروم، من با اکراه زیاد وارد دانشگاه شدم و او را دیدم. گفت که شکایت نکردی و ما نمیتوانیم رسیدگی کنیم و من هم گفتم ادعایی ندارم که شکایت کنم. او هم به من گفت از نظر مدیریتی اگر تو شکایت نکنی من نمیتوانم رسیدگی کنم. گفتم من هنوز تفهیم اتهام نشدم. شما باید به من نسبتی بدهید تا من اعتراضی بکنم. گفت میگویند که تو ملیگرا و لاییک و لیبرال هستی.
من هم به جناب عارف گفتم کی خلاف این را گفتم که شما کشف کردهاید؟ به آقای عارف گفتم من اصراری ندارم برای بازگشت. مثالی هم زدم. گفتم در برخی میدانهای شهر صبح عملهها میایستند و عدهای به آنها سفارش کار میدهند. وقتی هم دیدند کارشان خوب نیست، یک نفر دیگر را از دور میدان میآورند. اینجا هم استادی دانشگاه در همان سطح تعریف شده است. من همانی هستم که هستم. واقعا نه میدانند لیبرال چیست، نه ملیگرا و نه لاییک. خوشبختانه اتفاق دیداری دیگری نیفتاد. ماجرا این است که هر کسی که در بیرون از تقلید رایج نظام علمی صحبت کند، یکی، دو تا از این مفاهیم را میچسبانند تا حذفش کنند. حتی وقتی معنایش را بپرسی هم پاسخی ندارند. نکته دیگری که باید بگویم اینکه ما در ایران ملیگرایی نداریم. بحث من این است که ایران را به عنوان یک مشکل و تأکید کردم نه یک مسئله مطرح کنیم. چیزی که من میخواستم مطرح کنم و به زبان الکن و نپختهای بگویم اینکه این دانشگاه، دانشگاه تقلید است و اگر بخواهند دانشگاه محل دانشی باشد که مال آن کشور باشد، باید نخست ایرانی باشد. حتی اگر جهانی باشد باید ایرانی باشد. اگرنه مانند این دانشگاه در حد همین تهران و حومه باقی میماند. اگر دانش موضوع خودش را نتواند توضیح داده و موضوع خودش را نشان بدهد نمیتواند علمی بسازد. دانشگاه ایران از منظر محتوایی ملغمهای از تولیدات بیرون بوده از دانشگاه از فرانسه گرفته تا آمریکا و حالا هم از جمهوری آذربایجان و ارمنستان. حالا استادانی میآیند که مثلا در جمهوری آذربایجان تاریخ ایران خواندهاند. حرف من این است اگر موضوع خودتان را مشخص نکنید نمیتوانید دانش تولید کنید. دانشگاه ایران وقتی میتواند دانشگاه در معنای درستش باشد که یک موضوع مهم داشته باشد و آن هم ایران باشد. در تحلیل شرایط و وضعیت بحرانی علم و دانش در ایران و اینکه علم و دانش نمیتواند ربطش را با مباحث ایرانی پیدا کند متوجه شدم که اتفاق مهمی در حال وقوع است. اینکه ایدئولوژی در حال رویش است؛ یعنی سیلی که میآید و با ایدئولوژی همان داشتههای اندک را هم میشوید. همه چیز با شریعتی و آلاحمد شروع شد. خالیکردن زیر پای ما از فهم سنت، حتی در شکل سنتی خودش. ما در هوا ماندیم و زیر پای دانشگاه و نظام علمی کشور به کل خالی شده بود. نظام سنتی ما زیربناش از بین رفته است. بعد از ١۵٠ سالی که دانشجو به خارج فرستادیم هنوز تقریبا هیچ زبانی را درست یاد نگرفتیم. چنانچه هیچ اثری نمیبینید؛ البته در انگلیسی قدری پیشرفت داشتهایم. خب انگلیسی زبان عوام است. در همین کمی یاد گرفتیم و ترجمههای غلط کردیم. تولید علمی دستاولی که یک متن مهم از زبان اصلی ترجمه شده باشد به اندازه انگشتان یک دست است. نکتهای که آقای ملاصالحی با عنوان دو اقلیم اشاره کردند از این نظر مهم است که من ایرانی برای راهرفتن نیاز به دو چوب زیر بغل دارم. یکی باید بفهمم که فارابی چه میگوید و دومی اینکه کانت چه میگوید؛ اما این موج ایدئولوژی نمیخواهد هیچکدام از اینها فهم شود نه سنت و نه تجدد. متأسفانه ما نه فارابی میفهمیم و نه دکارت و کانت. این بازگشت ایدئولوژی کوشش برای تخریب بنای علم است. متأسفانه واقعیت اینکه اعوان و انصار دانشگاه تهران در بهترین حالت در ترجمه از متون غربی و برای مثال کانت چیزی تولید کردهاند که دانشآموزان دبیرستانهای فرانسه بهتر و بیشتر از دانشجوی لیسانس، فوقلیسانس و دکترای ما میداند. راه فهمیدن را بر ما بستهاند.
منبع روزنامه شرق