از منبر تا تریبون
سیدهادی طباطبایی: از ویژگیهای سکولاریسم، یکی هم این بود که نهادِ روحانیت باید رخت بربندد و بر کُنجی خانه گزیند و از تفسیر رسمی دین پای پس کشد. ایدهٔ سکولاریسم باید بهگونهای رقم میخورد که نهاد روحانیت در جامعه کمرنگ و کمرنگتر گردد. نهضت مشروطه، نخستین جرقههای مدرنیته و بهتبع آن، سکولاریسم را در ایران روشن کرد. سخنرانیهای مذهبی و سخنرانان دینی هم از این جرقهها بینصیب نماندند.
نسل اول: سخنرانان دینی پس از مشروطه
سید احمد حکمآبادی از اولین دلدادگان به مشروطه بود. او بعدها نام خانوادگی کسروی را برای خود برگزید. نیاکان احمد کسروی، روحانی و پیشنماز بودند. پدرش میر قاسم، از روحانیت کناره گرفته و حرفهٔ بازرگانی را برگزیده بود. پدر اما بر سبیل سنت خانوادگی، آرزو داشت تا پسرش را در لباس روحانیت ببیند. از همین رو بود که پسر را به مکتب فرستاد و احمد کسروی ردای روحانیت به تن کرد. احمد اما در پوشیدن لباس روحانیت، سبک و سیاق ویژهای برگزید. عمامهای کوچک به سر مینهاد، ریشش را میتراشید، عینک بر چشم میزد، روضه نمیخواند و حتی روضهخوانها را نقد میکرد. همهٔ اینها کافی بود تا کسروی را از دیگر روحانیون متمایز کند.
در 29 آذر 1290 روسها با مجاهدین در تبریز درگیر شدند. کسروی بر منبر رفت و مردم را میشوراند. جنگ اما 4 روز بیشتر به درازا نینجامید. مجاهدین از شهر بیرون رفتند و روسها بر تبریز چیره شدند. روحانیونِ مخالف مشروطه و پیروانشان هم خشونت سختی را به مشروطه خواهان روا داشتند. کسروی هم به دلیل آنکه چند روزی را به منبر رفته و به حمایت از مشروطه سخن گفته بود مورد تکفیر واقع شد. وی اینگونه بود که از سلک روحانیت کناره گرفت. او گفت که زنجیر روحانیت از گردنم برداشته شد. کسروی اگرچه از کسوت روحانیت بیرون آمد، اما با جامهٔ رعیت در خصوص دین و دینداری سخن گفت. گویی نخستین جرقهها در راه سکولار سازی نهاد روحانیت زده شده بود.
کسروی به اصلاحات دینی تأکید داشت. او میگفت که مذهب باید بر پایه زندگی همگان پایهریزی شود و باید با الحاد بهعنوان یکی از بزرگترین خطاها مبارزه گردد. وی از گرایش دینی به سمت اسلام دفاع میکرد و بر این باور بود که کسانی که میپندارند ایرانیان از ترس جان مسلمان شدند، نادانی خود را نشان میدهند.[1] کسروی گفته بود که پدران ما تا اسلام را نمیشناختند در برابر آن جنگیدند و چون شناختند، در راه آن جنگیدند.
کسروی اگرچه با اسلامگرایی موافقت داشت، اما انتقادهای تندی را بر روحانیت وارد کرد. وی بسیاری از شعائر مذهبی را به باد انتقاد گرفت. در یکی از سخنرانیهای خود حتی ادعا کرد که: "ما یک حکومت به آخوندها بدهکاریم. یعنی باید قدرت سیاسی به دست روحانیت بیفتد تا بعد ملت ایران دیگر دل از شعائر خرافه آمیز در قالب تشیع صفوی برکند".[2] کسروی که اینک از سلک روحانیت به درآمده بود، خُردههایی را بر همصنفهای پیشینِ خود وارد میکرد. انتقادهای او اما بیپاسخ نماند. سید مجتبی نواب صفوی از نجف به ایران آمد. وی به همراه دستیارش خورشیدی، به کسروی در میدان حشمتالدوله تهران حمله کرد. کسروی بهشدت زخمی شد اما جان بهسلامت برد. مواجهه کسروی با امور دینی اما چیزی نبود که جامعه مذهبی توان چشمپوشی از آن را داشته باشد. این بار گروه فدائیان اسلام دست به اقدام علیه او زد و این سخنرانِ غیرروحانی در بیستم اسفندماه 1324 از پای درآمد.
کسروی جامهٔ روحانیت را به کناری نهاده بود، اما به سخنرانی در خصوص مسائل دینی اقدام میکرد. پس از وی روحانی دیگری نیز رویّهٔ او را دنبال کرد و از جامهٔ روحانیت خلع لباس شد. علیاکبر حکمی زاده.
او در قم متولد شده بود. در خانوادهای متدین. شیخ مهدی قمی پایینشهری پدر او از علمای خوشنام شهر بود. زمانی که شیخ عبدالکریم حائری از اراک به قم رفته و حوزه علمیه قم را بنیان نهاد در منزل شیخ مهدی اقامت کرده بود. شیخ مهدی، داماد ابوالحسن طالقانی- پدر سید محمود طالقانی- بود. حکمی زاده پسر خواهر مرحوم طالقانی محسوب میشد. حکمی زاده هم به اصلاحات دینی اهتمام داشت. او در همین خصوص، رسالهای را با نام "اسرار هزارساله" خطاب به پیشوایان دینی منتشر کرد. حکمی زاده با نقدی تند، بسیاری از احکام دینی را به چالش کشید. او گفته بود که از خدا تنها نامی در جامعه اسلامی باقی مانده است و اختیاراتش میان امامان و امامزادگان تقسیم شده است. وی متعاقب آن درخواست نمود تا حوزه علمیه، پاسخ سؤالهایش را بدهند. امام خمینی (ره) سکوت را جایز ندانست و اولین کتاب خود به زبان فارسی را در نقد حکمی زاده به رشتهٔ تحریر درآورد. آیتالله خمینی دو ماه درس و بحث را تعطیل کرد و یکسره به نوشتن پرداخت. "کشفالاسرار" عنوان کتابی بود که امام خمینی در پاسخ به وی نگاشت. امام گفته بود که بعد از انتشار کتاب کشفالاسرار، حکمی زاده برای من پیغام فرستاد و گفت جوابهایی که شما نوشتید بسیار متین است و بعد گفت من غرضی نداشتم از انتشار کتاب، جز اینکه این سؤالها برای مردم مطرح بود و من خواستم کسی مثل شما جواب بدهد.[3] حکمی زاده با فشارهای حوزهٔ علمیه قم، خلع لباس شده بود. او اما بهعنوان یک سخنران دینی در محافل حضور مییافت.
کسروی و حکمی زاده را میتوان از نسل نخست سخنرانانی دانست که با دین مواجه شدند، اما از کسوت روحانیت به درآمده بودند. مواجهه روحانیت با این دو، چندان مهربانانه نبود. یکی به ضرب گلوله از پای درآمد و دیگری از جامعهٔ روحانیت طرد شده بود. نسل دیگری اما در رسیدند. نسلی از سخنرانان عرصهٔ دین که در جرگهٔ روحانیون نبودند اما دغدغهٔ دین در خاطر داشتند. محمدتقی شریعتی از آن جمله بود.
نسل دوم: پیش از انقلاب اسلامی
اجداد پدری شریعتی از روحانیون منطقه مزینان محسوب میشدند. پدربزرگش ملأ قربانعلی معروف به آخوند حکیم، مردی فیلسوف و فقیه بود که از شاگردان ملاهادی سبزواری محسوب میشد. ملأ قربانعلی چهار فرزند داشت. محمود یکی از فرزندان او رویّهٔ پدر را دنبال کرد و به کسوت روحانیت درآمده بود. محمدتقی شریعتی فرزند محمود بود. وی نیز به مشهد رفت تا بهمانند اجدادش تحصیلات حوزوی را دنبال کند. او پس از گذراندن دروس مقدماتی و درحالیکه در آستانه ملبس شدن به لباس روحانیت بود، حوزه علمیه را ترک کرد. شریعتی بر سنت دیرین خانوادگیاش عمل نکرد و بهجای بر تن کردن عبا و بر سر گذاشتن عمامه، کتوشلوار فرنگی پوشید و کلاه شاپو بر سر گذاشت. مغنیه یکی از روحانیون شیعه لبنان در وصف محمدتقی گفته بود که: او کلاه شاپو بر سر میگذاشت تا از به ریشخند گرفته شدن روحانیون عمامه بر سر و ریشدار توسط نسل جوان جلوگیری کند.[4] شریعتی اگرچه طریقت خانوادگی را در طرز پوشش برنگزید، اما نتوانست مرام خانوادگیاش در ترویج دین را ترک کند. او یکی از سخنرانان مطرح در امور دینی بود. شریعتی بر این باور بود که آینده کشور به سرنوشت جوانان تحصیلکرده گره خورده است و باید به نحوی اسلام را به آنان آموزش داد که با ملزومات دوران مدرن همخوانی و سازگاری داشته باشد. تأکید او بر توجه به دستاوردهای جدید و انطباق آن با مسائل روز بود. این مهم اما برخی از روحانیون را خوش نیامد. محمدتقی را به سنی مذهبی و وهابی مسلکی متهم کردند.[5]
خاندان شریعتی اگرچه دروس حوزوی را خوانده بودند و به ترویج دیانت میپرداختند، اما فرزند محمدتقی، از خواندن دروس حوزوی هم پای پس کشید. علی شریعتی مرام پدر را پیشه کرد و به جامهٔ روحانیت هم درنیامد. او به فرانسه رفت تا تحصیلات دانشگاهی را دنبال کند. وی اما نمیتوانست امر عظیم دین را نادیده انگارد. او نتوانست این مرام خانوادگی را ترک کند. علی شریعتی هم اگرچه در کسوت روحانیت نبود، اما به ترویج دیانت از طریق سخنرانی اقدام کرد. او در سال 1348 به حسینیه ارشاد دعوت شد. وی نیز رویکردی نقادانه به برخی از باورهای مذهبی داشت. او با تفکیکی که میان تشیع علوی و صفوی برقرار کرد، به نقد رویکردهایی میپرداخت که عقلانیت و خردورزی را از دین میزدایند و نگاهی تقلید گرایانه بر آن دارد.[6]
شریعتی اما با اختصاص تعلیمات دینی در دست روحانیت موافقتی نداشت. او در سخنی که روحانیت را نشانه میرفت اینگونه عنوان کرد که: "اکنون خوشبختانه همانطور که دکتر مصدق تز اقتصاد منهای نفت را مطرح کرد، تا استقلال نهضت را پیریزی کند و آن را از بند اسارت و احتیاج به کمپانی استعماری سابق آزاد سازد، تز "اسلام منهای آخوند" در جامعه تحقق یافته است".[7] وی در جای دیگری اینگونه عنوان کرد که: "اسلام واسطه میان انسان و خدا را از میان برد، و برای اولین بار ارتباط مستقیمی را میان این دو قطب اعلام کرد و بنابراین سازمان رسمی روحانی در اسلام نیست. مناصب مختلف روحانی در دین رسمیت ندارد."[8]
سخنرانیهای شریعتی در حسینیه ارشاد مورد استقبال کمسابقهای قرار گرفت. محفل دینی او از مجالسی که روحانیت در آن به ایراد سخنرانی میپرداختند بسیار بیشتر و باکیفیتتر برگزار میشد. علی شریعتی اما موردانتقاد و خردهگیری روحانیت قرار گرفت. آیتالله ابوالقاسم خزعلی بعدها در خاطرات خود اینگونه از حسینیه ارشاد و سخنران آن شریعتی یاد کرد: "اجنبیها برای ما حسینیه ارشاد را ساختند. یادم میآید مؤمنین آنجا را "یزیدیه اضلال" میخواندند. در حسینیه دختر و پسر جوان و دانشجویان جمع میشدند که البته خود این یک خطر بود".[9] خزعلی اما عنوان کرده بود که این مخالفتها با شریعتی از روی، رقابت با یک فرد غیرروحانی نبود. "افراد انقلابی ما گاهی شریعتی را در ردیف مطهری و بهشتی قرار میدادند که این برای من تأثرآور بود. آن زمان هم اگر حرفی میزدیم ممکن بود برخی تصور کنند چون شریعتی را به چشم یک رقیب میبینیم این نظر را درباره او داریم ولی اکنون که این وضعیت تغییر کرده است، میتوانیم واقعیتها را به مردم بگوییم."[10]
شریعتی اگرچه مقام روحانیت شیعه را حُرمت مینهاد و اذعان میکرد که علمای شیعه پاکترین گروه یا طبقه روحانی از میان همه ادیان و مذاهب عالم درگذشته و حال به شمار میروند[11] اما بر این باور بود که دین اسلام نیازمند به نهاد روحانی نیست. به باور او، ترویج دین نیازمند عالِم است نه روحانی.
مخالفت روحانیون با علی شریعتی بالا گرفت. در این میان اما برخی از روحانیون نیز به حمایت از این سخنرانِ غیر همصنف پرداختند. آیتالله منتظری گفت که این برخوردهایی که بهعنوان روحانیت با دکتر شریعتی شده به این شکل است که گویا ما خودمان را معصوم و آگاه به تمام مسائل شرعی میدانیم و آنها را آدمهای منحرف. این اساساً یک برخورد غلطی است.[12]
انتقادها بر شریعتی اگرچه از جانب روحانیت بیشتر و بیشتر میشد، اما وی نقطهٔ پایان سخنرانان غیرروحانی نبود. مهدی بازرگان بود که هم کتوشلوار به تن میکرد، کراوات میزد، تسبیح و انگشتر بر دست نداشت، محاسن فرنگی بر چهره میگذاشت و هم به سخنرانی مذهبی اقدام میکرد. او اگرچه وارد عرصهٔ سیاست هم شد، اما فعالیتهای دینی وی بر اقدامات سیاسیاش مقدم بود. وی با ایراد سخنرانیهای متعدد در مجالس و محافل مذهبی و علمی، خلأ اعتقادی و علمی جوانان را پر میکرد. وی در برابر تبلیغات ضد دینی حزب توده، با سخنرانیهای خود وارد عرصه دفاع از دین شده بود. شاید بتوان مهمترین ویژگی فکری بازرگان را تلاش برای رفع ابهام در تعارض میان علم و دین دانست. وی ضرورت این مهم را درک کرده بود و به آن اهتمام میورزید.[13] وی بر آن بود تا نشان دهد که برخلاف تصور برخی، اروپاییان هم به مذهب پایبند هستند و اینچنین نیست که تجدد با بیدینی همراه باشد.[14] بازرگان بیش از آنکه به جنبههای عبادی و شعائری دین بپردازد، جنبههای انسانی آن یعنی اخلاق و درستکاری را ترویج میکرد. وی در اواخر عمر به ایدهای دست یافت و آن را در مقابل تمامی تلاشهای مذهبی گذشتهاش قرار داد. بازرگان به این نتیجه رسید که اساساً شأن نزول دین برای آن است که آخرت آدمی را اصلاح کند و نه سرای دنیا را. او در سخنرانی معروف خود، "آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء" یک گام به عقب رفته و بهجای آنکه جنبهای از شریعت را انتخاب و آن را تبیین کند، به سروقت پرسشی بنیادین رفت و هدف از رسالت را تنها و تنها خدا و آخرت اعلام کرد.
بازرگان اما در وادی سیاست هم وارد شد. رویکرد او به دین، در مسائل و تفکر سیاسیاش نیز اثر گذاشت. رویکردهای او سببساز مخالفت روحانیون نیز میشد. آیتالله ابراهیم امینی گفته بود که بازرگان فرد متدینی است اما تصور درستی از حکومت اسلامی ندارد.[15] گرایشهای دینی و مواجهه این سخنران مذهبی با دین، موردپسند و قبول روحانیت نیفتاده بود. امام خمینی (ره) اما در وصف او گفته بود که: "مهندس بازرگان آدم خوبی است، اما کجسلیقه است".[16] برخی از روحانیون اما ماجرا را از کجسلیقگی بازرگان فراتر بردند و تفاوت را در اساس دینداری او میدیدند. حجتالاسلام ناطق نوری خاطرهای را نقل کرده که نشان از مخالفت برخی روحانیون با مهندس بازرگان و سلوک دینی او داشت: "در زندان مناظرهای بین شهید محمد منتظری و بازرگان صورت گرفت.... در انتها محمد منتظری گفت: اسلام ما با اسلام اینها فرق میکند، مذهب ما با مذهب اینها فرق میکند، امام زمان ما با امام زمان اینها فرق میکند."[17] اگرچه شیخ محمد منتظری، تفکیک تام و تمام میان منشِ این مکلّای سخنران با معممان مینهاد، اما افراد دیگری نیز بودند که در کسوت روحانیت درنیامدند و با سخنرانیهای خود، نبض دینی جامعه را در دست داشتند. فخرالدین حجازی از آن قبیل سخنرانان بود.
پدر او از روحانیون شهر بود. فخرالدین به دروس حوزوی نیز پرداخته بود اما به کسوت روحانیت درنیامد. وی از شاگردان محمدتقی شریعتی محسوب میشد. وی در مشهد سکونت داشت و به آیتالله میلانی نزدیک بود. آیتالله میلانی به وی توصیه کرد تا به تهران برود. وی اطاعت امر کرد و به پایتخت رفت. قدرت بیان فراوان و تسلط بر سخنوری کافی بود تا او نیز به حسینیه ارشاد برود و سخنرانی مذهبی انجام دهد. گویی ریشِ تراشیده و کتوشلوار، دیگر مخالفتی با سخنرانی مذهبی نداشت.
برخی از روحانیون اما با حجازی هم موافقتی نداشتند. فشار روحانیون بر او زیاد شد و وی سخنرانی در حسینیه ارشاد را پایان داد. او بعدها گفت که به دلیل فشار برخی روحانیون از این سخنرانیها امتناع کرده است. وی اما به سخنرانیهای خود در مساجد و محافل مذهبی همچنان ادامه میداد. حجتالاسلام محمدتقی فلسفی از مخالفان حجازی بود. زمانی که بحث رفتن مرحوم فلسفی به حسینیه ارشاد بود، وی با وجود فخرالدین حجازی حاضر به رفتن به حسینیه نشد. آیتالله طالقانی آن دو را به منزلش دعوت کرد تا صلحشان دهد. حجازی در آن دیدار از اینکه با کسوت غیرروحانی در مجالس مذهبی وارد میشود و سخنرانی میکند دفاع کرده و گفته بود که مراجع هم مواضع او را تأیید کردهاند. ازجمله اینکه زمانی که باریش تراشیده از حج نزد امام خمینی رفته و گفته است که من اینطور تبلیغ اسلام میکنم و امام هم او را دعا کرده است.[18]
گویی سخن غیرروحانیان رفتهرفته در دل روحانیت هم اثر میکرد و اینگونه به تأیید میپرداختند. با پیروزی انقلاب اسلامی اما نسل دیگری از سخنرانان در رسیدند.
نسل سوم: پس از پیروزی انقلاب اسلامی
با پیروزی انقلاب اسلامی، امر دین و مذهب به عرصهٔ عمومی کشیده شد. هر فرهیخته و اندیشمندی از دور و یا نزدیک دستی بر آتشِ دین داشت. بحثها و سخنها به انحائی ربط و نسبتی با دین پیدا میکرد. گویی امر دین دیگر به نحو تام و تمام در اختیار روحانیون نبود. سخنرانان غیرروحانی اینک در کنار و هم پای با روحانیون در عرصه حضور داشتند. حکومت هم خواسته یا ناخواسته میباید به این قرابت و همراهی تن درمیداد. در این دوره اما سخنرانان غیر معمم بر دو قسم بودند. دستهای که رویکرد نقادانه بر دین رسمی داشتند و دستهای که از جانب حکومت دینی مورد قبول واقع شدند. منتقدان دینِ رسمی اگرچه حضور روحانیت در عرصهٔ دینی را موردنقد قرار میدادند، اما از جانب دیگر، سخنرانان غیرروحانیای وجود داشتند که مورد مقبولیت قرارگرفته و به نحو رسمی موردحمایت حکومت واقع شدند.
حسن رحیمپور ازغدی ازجمله افرادی است که توانسته مقبولیت حاکمیت دینی را کسب کند و بهعنوان یک سخنران مذهبی موردقبول واقع شود. وی بیش از نوشته، به سخنرانی میپردازد. او از امور دینی در دنیای جدید دفاع میکند. از مهدویت و ولایتفقیه تا توسعه و دموکراسی را موردبررسی قرار میدهد. او از منتقدان تفکر غربی است. وی از همین موضع، حتی برخی روحانیون را نیز موردنقد قرار داده است. ازغدی در نقدی بر یکی از روحانیون که گفته بود: تقسیم هنرمندان به ارزشی و غیر ارزشی بیمعناست؛ پاسخ گفته بود که: من معنی این جمله را نمیفهمم که هنر ارزشی و غیر ارزشی وجود ندارد. یعنی سینمایی که مروج شرک و خرافه است با سینمایی که مروج توحید و عبادت است مساوی است؟ وی از موضع ارزشیِ اسلام در مقابل برخی روحانیون به دفاع برخاسته بود.
پدر وی نیز از فعالین مذهبی است. حیدر رحیمپور از سخنرانان و همراهان محمدتقی شریعتی بود. وی به همراه شریعتیِ پدر و پدرِ مسعود احمدزاده (از بنیانگذاران چریکهای فدایی خلق) سه رکن مبارزات نهضت ملی در خراسان محسوب میشدند.[19] وی از اعضای نهضت آزادی بود که با پیروزی انقلاب و اختلاف نهضت آزادی با امام خمینی، به نفع امام از نهضت جدا شد. حیدر رحیمپور هم به برخی از روحانیون انتقاد کرده و از مواضعی ارزشی دفاع کرده است. وی برخی دیدگاههای سید مصطفی محقق داماد- فرزند آیتالله سید محمد داماد و نوهٔ شیخ عبدالکریم حائری- را غربگرایانه خوانده بود. در دوران پس از انقلاب، کار بهجایی رسید که سخنرانانِ غیرروحانی، برخی روحانیون را اینگونه به نقد میکشاندند و از مواضع دینیِ خود دم میزدند.
در دورهٔ جمهوری اسلامی، سخنرانانِ غیرروحانی، هرکدام شاخهای از دین را برعهدهگرفتهاند. یکی تفسیر قرآن میگوید و دیگری نگاه عرفانیِ اسلام را بازتاب میدهد. سید محسن میرباقری از سخنرانانی است که رسالت تفسیر قرآن را بر عهده دارد. او مفاهیم قرآنی را با سبک زندگی دینی تطبیق و آن را ترویج میدهد. درسهای تفسیر میرباقری مورد استقبال واقعشده و موردتوجه رسانههای رسمی نیز قرارگرفته است.
حسین الهی قمشهای از دیگر سخنرانان غیرروحانی است. او رسالت نگاه عرفانی به دین را برگزیده است. پدر او نیز از جرگه علمای بزرگ روحانی بود. حسین هم بهمانند پدر، دغدغههای دینی دارد اما در غیر کسوت روحانیت آن را دنبال میکند و با دیگران در میان مینهد. هدف او آشنا کردن انسانها بخصوص جوانان با لذتهای متعالی است. به گفتهٔ او این لذتهای متعالی از زیبایی، دانایی و نیکویی سرچشمه میگیرد. وی این لذات را مائدههای آسمانی و غذای روح میداند و معتقد است که همه جنگها و فسادها در عالم در اثر بیاعتنایی به این مائدههای آسمانی است. الهی قمشهای در سخنرانیهای خود، با طرح نظریه "لذات متعالی" میکوشد که سطح لذات مردمان را افزایش دهد. وی برای این مقصود، از دریچه اخلاق، هنر و ادبیات، به امور دینی مینگرد.[20]
الهی قمشهای با سخنرانیهای خود توانست طیف وسیعی از مخاطبان داخل و خارج کشور را به خود جذب کند. طبق آماری که مجله سروش اعلام کرد، سخنرانیهای وی در دورهای پربینندهترین برنامهها بعد از اخبار بوده و حتی از برنامههای ورزشی و زنجیرههای تلویزیونی نیز بینندگان بیشتری دارد. از خصوصیات جالب سخنرانیهای الهی قمشهای تنوع بینندگان از نوجوانان تا سالخوردگان و از عامه مردم تا خواص را در مشاغل گوناگون و با مواضع اجتماعی و مذهبی متفاوت شامل میشود.
به نظر میرسد که سخنرانان غیرروحانی رفتهرفته در کنار روحانیت جای خود را در ابراز نظرهای مذهبی و سخنرانیهای دینی مستحکم کردهاند. امروز نماز جمعهای برگزار نمیشود مگر اینکه نصایح پیش از خطبهها را فردی غیرروحانی انجام میدهد. کمتر محفل عزایی به پا میگردد که از سخنران غیرروحانی بهره نبرد. اگر سابقاً سخنرانان غیرروحانی، با نقدها و تلخکامیهای روحانیون مواجه میشدند، اما امروز این دو در کنار هم مینشینند و دغدغههای دینی مردم را پاسخ میگویند. در فروشگاههای محصولات مذهبی، کمتر تصویری را شاهدیم که سخنران از امور دینی سخن بگوید اما نشانهای از روحانیت و طلبگی در ظاهر داشته باشد. اینهمه اما نشانههایی به همراه دارد. نشانههایی که نمیتوان بر آن چشم بست و مورد غفلت قرار داد. نشانههایی که سکولاریسم تام و تمام را به رخ میکشد. تریبونها امروز، مردم را برای شنیدن سخنان منابر آماده میکنند. روند سکولار سازی اما خواسته یا ناخواسته فراگیر میشود. شاید هم روزی در رسد که جای منبر و تریبون تغییر کند.
*این متن در شماره 119 نشریه خیمه منتشر شده است.
پینوشتها:
[1] مجله پیمان، سال یکم، ش سوم، 1312
[2] سید حسن امین، زندگی و کارهای احمد کسروی، حافظ، ش 78، 1389
[3] پا به پای آفتاب، ج 3، ص 204
[4] چهره نگاری سیاسی علی شریعتی، آرمانگرای اسلامی، ص 208 نقل از ویکی پدیا
[5] آبراهامیان، اسلام رادیکال، ص 106
[6] رک: مسعود پدرام، قدر شریعتی، ماهنامه ایران فردا، ش 34، تیر 1376
[7] مجموعه آثار 1/با مخاطبهای آشنا، ص 8
[8] مجموعه آثار 30، اسلام شناسی، ص 24
[9] خاطرات آیت الله ابوالقاسم خزعلی، ص 135
[10] خاطرات ابوالقاسم خزعلی، ص 137
[11] سخنرانی شریعتی در حسینیه ارشاد 23/9/1350، به نقل از پوستین وارونه، دکتر حسین رزمجو، ص 43
[12] جلوههای ماندگار حکمتهایی در محضر فقیه مجاهد آیت الله منتظری
[13] رک: رسول جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی سیاسی ایران، ص 126
[14] شصت سال خدمت و مقاومت، خاطرات مهدی بازرگان، در گفتگو با سرهنگ غلامرضا نجاتی، ج 1، ص 220
[15] خاطرات آیت الله ابراهمی امینی، ص 231
[16] خاطرات آیت الله مهدوی کنی، ص 209
[17] خاطرات حجه الاسلام ناطق نوری، ص 81
[18] رسول جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی سیاسی ایران، ص 567
[19] روشنفکران از چه کسی حمایت میکنند؟ روزنامه فرهیختگان، دوره جدید، ش 7، 4 خرداد 1388
[20] وبسایت رسمی حسین الهی قمشهای، نقل از حمید همایونی، با دکتر الهی قمشهای بیشتر آشنا شویم، نشریه گلبانگ، ش 52، فروردین 83
منبه: دین آنلاین