آیا میتوان وجود خداوند را اثبات کرد؟/ گفت و شنودی با جان هیک در باب وجود خدا
اشاره: جان هیک اندیشمندِ معروفِ دورۀ ما بود که رویکردی پلورالیستی درباب ادیان اتخاذ میکرد و آثار متعددی در باب موضوعات گوناگون دینی تالیف نمود. یکی از کتب ایشان تحت عنوان "«اندر میان شک و ایمان»:گفت و شنودهایی درباب علم و دین" میباشد که به صورت دیالوگ (گفت و شنود) است. وی در این کتاب و در خلال 15 گفت و شنود، 15 مبحث دینی را مورد بررسی قرار میدهد. نوشتاری که پیشاروی ماست، ترجمۀ بخش دوم از این کتاب است که حولِ اثبات وجود خدا میگردد و فردی به نام دیوید با جان هیک در خصوص اینکه آیا وجود خدا را میتوان اثبات کرد یا خیر، به مباحثه پرداخته است. این نوشتار، زبانی ساده اما گیرا دارد و مشخصات کتابشاختیِ آن عبارت است از:
Between faith and doubt (dialogues on religion and reason), 2010, Palgrave press. Pp: 13-21.
****
- آیا شما ادعا میکنید که میتوان وجود خدا را اثبات کرد؟
جان هیک: نه من چنین ادعایی ندارم. در واقع من معتقدم که هیچ یک از دلایل توحیدی نمیتواند وجود خداوند را اثبات کند و اکثر فلاسفه نیز درصدد اثبات وجود خدا نیستند اما براهینی که برای اثبات وجود خدا بیان شده، محصول استدلال/عقلگرایی بشر است که فکر میکنم ارزش تأمل دارند.
- همان طور که می دانید من فیلسوف نیستم پس اگر امکان دارد، بالاجمال سخنی راجع به آن براهین برایم بیان کنید.
جان هیک: بله فکر میکنم جالب توجهترین برهان فلسفی در باب اثبات وجود خدا، "برهان وجودشناختی" است. اولین برهان وجود شناختی توسط آنسلم طرح شد، فردی که در سالهای 1109-1033 در قرون وسطی میزیست هر چند برخی از دانشگاهیان فکر میکنند که ریشه برهان او را میتوان در تفکرات افلاطون و آگوستین جستجو کرد، اما اجازه دهید به جای پرداختن به افلاطون و آگوستین با خودِ آنسلم شروع کنیم زیرا این برهان اولین بار به طور مدّون و کامل توسط آنسلم طرح شد. آنسلم، اسقف اعظم کلیسای کانتنبری و جزء افرادی بود که با جنگهای صلیبی مخالفت میکرد و نیز میتوان گفت وی متفکری بسیار برجسته بود. منظورم این هست که او درخشان ترین متفکر AB-C بود.
- AB-C به چه معناست؟
جان هیک: ببخشید [یادم رفت این نکته را یادآوری کنم که AB-C] علامت اختصاریای است که من خودم برای اسقف اعظم کانتنبری گذاشتم. آنسلم معتقد بود: منظور ما از خدا در واقع همان "موجودی است که نمیتوان بزرگتر (کاملتر) از او را تصور کرد". او معتقد بود موجودی را که بتوان در عالم خارج تصور کرد، بزرگتر از موجودی است که تنها در ذهن به تصور درآید و فقط وجود ذهنی داشته باشد. در واقع موجودی که نتوان بزرگتر از آن را تصور کرد، همانطور که در ذهن وجود دارد، باید در عالم خارج نیز وجود داشته باشد. به عبارت دیگر، آن موجود، بهتر است وجود داشته باشد تا اینکه وجود نداشته باشد. در حقیقت برای آنکه این موجود، برترین موجود باشد باید وجود داشته باشد؛ در غیر اینصورت بزرگترین موجود نیست. در واقع این برهان یک برهان وجودشناختی است. گرچه این برهان در نگاه نخست یک حقة لفظی به نظر میرسد و راهبی به نام گونیلو آن را نقد کرد، اما سالها طول کشید تا بتوانند این برهان را به طور کامل رد کنند.
- سرانجام چه کسی این برهان را رد کرد؟
جان هیک: این فرد کانت بود، بزرگترین فیلسوف دوره مدرن، کسی که برای اولین بار در سال 1781 کتاب نقد عقل محض را منتشر کرد. در واقع آنسلم وجود را مانند صفتی میداند که برخی چیزها، آن را دارند و برخی دیگر؛ آن را ندارند. به اعتقاد او موجودی که کاملتر از بقیة موجودات نیست، تنها میتواند وجود ذهنی داشته باشد ولی موجودی که کاملترین است باید "هم وجود ذهنی داشته باشد و هم وجود عینی و خارجی". ولی کانت نشان داد وجود یک صفت نیست. وقتی میگوییم مثلاً «مفهوم اسب، متصف به صفتِ وجود است، نتیجه، این می شود که اسب وجود دارد»، در واقع داریم میگوییم مفهوم اسب دارای وجود است و در واقع مفهوم اسب به وسیلة یک مثال در عالم خارج ثابت میشود یعنی در جهان خارج، مثالهایی از اسب وجود دارند. حال وقتی در مورد مفهوم "موجودی که برتر از آن را نمیتوان تصور کرد" صحبت میکنید، شما همچنان از خود میپرسید که آیا این مفهوم، مثالهایی در عالم خارج دارد یا خیر. در واقع صِرفِ اینکه در تعریفِ برخی چیزها، مفهومِ وجود قرار دارد، به این معنا نیست که آن چیز حتماً در عالم خارج وجود داشته باشد.
- به نظرم این حرف، سخن درست و معقولی است.
جان هیک: بله، بیشتر فلاسفه نقد کانت بر برهان آنسلم را پذیرفتهاند و راسل هم دیدگاهی شبیه به همین دیدگاه را دارد. به جز این نقد، نقدهای دیگری هم هست که مالکوم و هارتشون بر آنسلم وارد کرهاند که در اینجا مجال بحث در مورد آنها نیست.
- حق با شماست اما براهین فلسفی دیگری که برای وجود خدا مطرح شدهاند، چیست؟
جان هیک: حال، به توماس آکوئیناس میپردازیم کسی که در سالهای 1274-1225 میزیست. او اولین برهان علّی را طرح کرد مبنی بر اینکه "هر چیز که به وجود میآید، علتی دارد و علتِ جهان باید فراتر از خود جهان باشد و آن علت، خدا است".
- آیا شما این استدلال را مجاب کننده میدانید؟
جان هیک: خیر، در واقع من نمیدانم که به چه دلیل جهان باید دارای علتی باشد. منظورم این است که، جهان، خودش میتواند غایت نهایی و علت خودش باشد. و ممکن است جهان علتی داشته باشد؛ اما علتش، خدا نباشد و علتش، میتواند نیرویی غیرقابل ادراک و غیر شخصی باشد.
- بله با شما موافقم.
جان هیک: هم چنین برهانی وجود دارد به نام برهان نظم. البته برهان نظمی که مربوط به دورة معاصر است و منشا زیستشناسی دارد، مدعی است انفجار مهیبی تمام ستارهها، سیارات، و کلاً حیات را به وجود آورده و این انفجار، نظم هشیارانهای را تشکیل داده است. از جمله ستاره شناسی که طرفدار این مطلب است مارتین رِیز است. ایشان معتقد است:
کائنات از مادة واحده پدید نیامده اگر این طور بود هیدروژن و هیلیم موجود به حدی رقیق می شد که در هر متر مکعب، فقط یک اتم وجود میداشت و در این صورت، جهانی راکد و سرد داشتیم. نه کهکشانی وجود داشت و نه ستارهای و نه چیزی به عنوان جدول عناصر. در کل ترکیبی وجود نداشت و طبیعتا بشر و موجود زندهای هم به وجود نمیآمد. اما همانطور که میدانیم در جهان، تغایر و اختلاف وجود دارد. از طرفی معیاری وجود دارد به نام معیار Q. Q در واقع مقیاس بزرگترین ساختارها را در جهان مشخص میکند. به وسیله مقیاس Q ما به جهانِ متکثر دست پیدا میکنیم بعبارت دیگر بر اساس اطلاعات رایانهای مقدار Q باید در حدود 00001/0 باشد تا کهکشانها و موجودات کنونی به وجود آمده باشند و اگر Q کوچکتر از 00001/0 میبود، جهان هستی و اکوسیسیتمی وجود نداشت و زمان زیادی طول میکشید تا تودههای حیات به وجود آیند و از طرفی جاذبه زمین آنقدر قوی نبود که گازها را نگه دارد و به خود جذب کند و در نتیجه جهان تا ابد تاریک و بیشکل باقی میماند. از طرفی جهان متکثر با Q بزرگتر از 00001/0 بسیار آشفته بود. تودههای بسیار بزرگتر از کهکشانهای فعلی پدید میآمد که به جای تبدیل شدن به ستارهها، تبدیل به سیاه چاله های عظیم فضایی میشد و این، چیزی است که برخی خلق منظم عالم میدانند و در واقع آنها مدعی اند این جهانِ دارای نظم، توسط خداوند خلق شده است.
- به نظر من "خلق منظم" یک کلمه خاص است زیرا در برگیرنده مفهوم "خالقِ نظم" است یعنی کسی که این نظم را به وجود آورده است. در واقع این واژه به مفهوم خداوند حالتی رازگونه می دهد، آیا شما با من موافق نیستید؟
جان هیک: در حقیقت من نیز با شما هم عقیدهام البته نه بدین معنا که من برهان نظم را بدون چون و چرا پذیرفتهام بلکه در کل این مطلب واقعیت دارد که دقت در امور مربوط به آغاز آفرینشِ جهان، گیجکننده است و وقتی مردم توسط آن اقناع میشوند، هیچ تعجب نمیکنم. اما این استدلال توسط برخی نظریهها تضعیف میشود. به طور مثال یکی از نظریات ستاره شناسی دال براین است که جهانهای بیشماری وجود دارد و ما، جزئی از این جهانها هستیم. ستارهشناسی به نام "مارتین رِیز" که نظریه بسیار متفاوتی در ستارهشناسی دارد و پیرو این نظریه است، ادعا میکند که علوم تجربی، وجود جهانهای متکثر را اثبات میکند به طور کل میتوان گفت وجود جهانهای متکثر، تعجبی ندارد و ما متعلق به این مجموعه هستیم. از طرف دیگر، حتی اگر منشاء زیست شناسی، جهان را مبنی بر اینکه جهان بر اثر یک انفجار مهیب به وجود آمده، پذیرفته باشد، باز هم این قضیه به خدای دین منتهی نمیشود بلکه مثلا میتوان گفت این جهان توسط موجود قادر مطلقی که دیگر وجود ندارد (و معدوم گردیده) خلق شده یا توسط موجودی که دچار اشتباهات هم می شود و یا هر نوع خدای دیگری.
- ما در این موضوع با هم اتفاق نظر داریم آیا در زمینه وجود خداوند برهان دیگری وجود دارد؟
جان هیک: فکر میکنم باید به برهان ارائه شده توسط "سوئینبرن" که تقریبا شبیه برهان نظم است نگاهی بیاندازیم. وی سی سال پیش برای اولین بار این مطلب را در کتابش با نام "وجود خداوند" ارائه کرد. اما دوباره این مطلب را به صورت خلاصه شده و تصحیحی شده در کتاب "آیا خدایی وجود دارد" ارائه نمود. مقصود سوئینبرن از خدا، موجودی است جاودان، عالم مطلق، قادر مطلق و خالق جهان. خدایی که خوب مطلق و منبع قوانین اخلاقی است باید ضرورتا تمام این صفات را داشته باشد در غیر این صورت نمیتوانیم او را خدا بنامیم. در واقع خدا یک وجود شخصواره دارد یعنی یک مفهوم شخصی(personal)است. همچنین سوئین برن خدا را موجودی اخلاقی میداند. بزعم وی، خدا یک سری وظایف و مقرراتی دارد و همچنین برخی حقایق اخلاقی، حقایقی هستند که کاملا بر اراده خداوند مبتنی شدهاند. اما در برابر این پرسش که "چرا باید معتقد شویم چنین خدایی وجود دارد؟" سوئینبرن میگوید، به این خاطر که وجود این عالَم نیاز به تبیین دارد. در واقع این بسیار غیرعادی است که بگوییم هیچ چیز وجود ندارد، این بسیار غیرعادی است که بگوییم نه جهانی وجود دارد نه خدایی. اما از آنجا که چیزهایی وجود دارد، به همین خاطر این اشیاء موجود نیازمند تبیین هستند.
نظریة تبیین نهایی، تقریبا میتواند نظریهای بسیار ساده تلقی شود ....خداباوری ادعا میکند که هرآنچه که وجود دارد، مُعلل به علتی است که موجود شده است و این اشیاء توسط یک پدیده و یک جوهر –یعنی خدا- ابقا شده و حفظ میگردند از میان تبییهایی که می شود متوسل به آن شد، این است که این جهان بالاخره علتِ واحده دارد.
بعبارت دیگر از وجود جهان، چنین انتظار نمیرود اما خداباوری آن را پیش بینی میکند. بدین معنی که در اینجا خدایی مهربان وجود دارد که این جهان را خلق کرده. سپس سوئین برن به پیچیدگی و سادهگی غیر قابل باوری که در این جهان وجود دارد، اشاره میکند. مثلاً اشاره می کند به نیروی جاذبه زمین که همه چیز را جذب میکند و به طور کل یک نظم فراگیری را توسط آن شاهدیم. بسیاری از نویسندگان قرن هیجده معتقد بودند که هیچ دلیلی وجود ندارد که فرض کنیم این نظم دقیق بر اساس تصادف و اتفاق به وجود آمده باشد. با توجه به اینکه خدا قادر بوده چنین جهانِ منظمی را بیافریند و از طرفی دیگر دلایل فراوان و کافی داشته تا چنین جهانی را خلق کند، در واقع خداوند از روی خیرخواهی، حیوانات و انسانها را به وجود آورده است. وجود موجودات، دلیل بسیار خوبی است بر وجود خداوند. من معتقدم که سوئینبرن این استدلال را اضافه میکند تا مطلب خود را تصحیح کند. او نتیجه میگیرد که:
«دیدگاه خداباوری باعث میشود وجود پدیدهها مُدلّل باشد» خدا قادر مطلق است و این توانایی را دارد که جهانی منظم خلق کند و نیز خداوند دلیل خوبی برای انجام این خلقت دارد و آن این است که دنیایی که در آن انسانها وجود دارند دنیای خوبی است. افراد بشر میتوانند بیاندیشند، تجربه و انتخاب کنند و بر حسب این انتخاب، زندگیهای متفاوتی داشته باشند و بر حسب این انتخاب، روابط متفاوتی با افراد دیگر و دنیای بیجان دارند. خدا بسیار خوب و بخشنده است»(52)
موارد بسیاری از این گونه مطالب در کتاب سوئین برن و کتاب های دیگرش وجود دارد او همچنین مساله شر را نیز بررسی میکند و نشان می دهد که چگونه وجود خداوند می تواند اعجاز و تجربه های دینی و الهی را نیز تبیین نماید.
- و شما فکر میکنید این مطلب سوئین برن متقاعد کننده است؟
جان هیک: نه این طور نیست.
- اگر شما به همان دلیلی که من قانع نشدم، قانع نشده باشید، متعجب خواهم شد!!
جان هیک: خب، اول آنکه سوئینبرن میگوید خدا حقیقت نهایی است که هر چیزی را و وجود هر چیزی را تبیین میکند و در واقع این یک حقیقت است که اگر خدایی وجود داشته باشد -یعنی همان خدایی که سوئین برن توصیف میکند- وجودش، وجود هر چیز دیگر را تبیین میکند. حال در اینجا یک استثنای محتمل وجود دارد و آن وجود شر است که منظور از شر همان درد و رنج است که باید در مورد این مساله با یکدیگر بحث کنیم. همچنین پرسش دیگری نیز میتوان طرح کرد که چرا دنیای مادی، خود نمیتواند هدف نهاییِ خودش باشد و خود را تبییین کند؟ البته تبیین یک خالق برای جهان به سادگی امکانپذیر نیست. البته یک تبیین سادهتری هم میتوان فرض کرد که شاید ارائه گردد و آن، این است که بگوییم جهان، اصلاً خلق نشده یعنی سرمدی است و بدین ترتیب دنیا، خود، یک غایت نهایی است.
- بله این دقیقه حرف من نیز هست. بنابراین هر دوی ما قبول داریم که برهانی که بتواند وجود خداوند را با قطعیت اثبات کند وجود ندارد
جان هیک: البته در اینجا استدلال ها و براهین دیگری نیز وجود دارد که به نظر آنقدر قوی و مهم نیستند که به آنها بپردازیم.
- پس شما هم در حال حاضر هیچ دلیلی برای اعتقاد به خداوند ندارید و باید مثل من به خداوند باور نداشته باشید.
جان هیک: البته اگر خدایی که من به آن ایمان دارم، همان خدایی بود که الان مورد بحث قرار گرفت، آری حق با شما میشد. ولی هنوز جا برای بحث باقی است و بحثمان راجعبه این ماجرا میتواند ادامه یابد. علی ایُّ حالٍ باید این سوال را از خود بپرسیم "مقصود ما از خدا چیست؟" که پرسش را باید در مجالی دیگر پی گرفت تا مکمل این بحث باشد.
با تشکر فراوان
مترجم: معصومه نظری-داود قرجالو
منبع: سایت فرهنگی نیلوفر