عربستان سعودی و نمایندگی اسلام
حسن انصاری: عربستان سعودی از همان هنگام که به عنوان یک پادشاهی شکل گرفت برای بخشی از کسانی که آن زمان در پی احیاء گری اسلامی و اصالت مآبی سلفی بودند دلربایی کرد. محمد رشید رضا یکی از نخستین متفکرانی بود که دل به ملک عبد العزیز داد. اما همان زمان نه تنها متفکران جریان اصلاح طلبی دینی و تجدد خواهان اقبالی به آن نشان ندادند بلکه گروه زیادی از متفکران احیایی هم مانند گروهای اخوان المسلمین و برخی دیگر موافقتی با رویکرد وهابى نداشتند.در زمان جمال عبد الناصر نوعی رقابت منطقه ای میان مصر و عربستان بر قرار بود. یکی از پیامدهای آن هم رقابتی بود میان ازهر که آن زمان زیر نظر فشار اصلاحات حکومتی جدیدی قرار داشت و از دیگر سو نهادهای آموزشی حکومتی وهابی عربستان سعودی. عربستان سعودی طبعاً برداشت وهابی از اسلام با ریشه هایی که در مذهب حنبلی دارد را نمایندگی می کرد (البته نه حنبلیسم تاریخی بلکه قرائت ابن تیمیه ای از آن که بیشتر سلفی بود و با اجتهادات تاریخی فاصله می گرفت) و مصر و ازهر از دیگر سو، اسلام مکتب اشعری و مذاهب تاریخی اهل سنت را. با این وصف به دلیل هیمنه اسلام سلفی و احیایی و همچنین همزمان انتقادات اصلاح طلبی و احیاء گری هر دو بر مذاهب تاریخی و اسلام نهادی سنتی از یک سو و همچنین بهره برداری سیاسی دولت های میهنی و از جمله مصر جمال عبد الناصر از جایگاه ازهر عملاً ازهر میدان را به حریف سلفی و وهابی خود دست کم در بسیاری از زمینه ها واگذار کرد. با بهره گیری از صنعت نفت و پول سرشاری که نصیب عربستان شد چاپ کتابهای وهابی و حنبلی و حدیث گرایی و ادبیات جدلی بر علیه اشعریان و ماتریدیان و اسلام مذاهب تاریخی شدت گرفت و سکه روز شد و دانشگاه هایی ریز و درشت در عربستان برای جذب دانشجویانی از همه کشورهای اسلامی و به ویژه پاکستان و مسلمانان هند و شمال آفریقا و خاورمیانه و شرق دور فعال شدند و نتیجه آن شد که اسلام سلفی و وهابی که از پیشتر و از سده هجدهم و نوزدهم راه خود را به نقاطی مانند شبه قاره که هیچگاه زمینه ای برای رشد حنبلی گری نداشتند باز کرده بود بیش از پیش راهش را باز کرد و اسلام سلفی را پمپاژ کرد و می کند. خوب تصور کنید این دانشجویان وقتی به کشورهای خود باز می گشتند چه اتفاقی ممکن بود برای اسلام سنتی و عموماً صوفیانه آن سرزمین ها بیافتد. دهه های شصت و هفتاد قرن گذشته و به ویژه با رشد روزافزون جریانات تندروی داخلی در اخوان المسلین مصر و ظهور سید قطب و عبد القادر عوده از یک سو و مودودی و ندوی از دیگر سو گرایش عمومی برای پذیرش اسلام احیایی بیشتر شد و خود زمینه را برای رشد بیشتر سطوحی از سلفی گری احیایی و جهادی و تکفیری هموار تر کرد. در این میان عربستان سعودی و اطیاف مختلف وهابی آن با سطوحی از اختلافات درونی که در میان خود دارند به عنوان نماینده اسلام سلفی و به قول خودشان مذهب سلف شناخته می شد و می شود و طبیعی است که به عنوان مهمترین نماینده و منبع الهام ادبیات سلفی ولو غیر مستقیم می تواند اندیشه های مرتبط را به جریانهای سلفی و حتی غیر سلفی از میان گروه های اصالت طلب و احیایی منتقل کند و از همه مهمتر نگاه نص گرا و غیر اجتهادی به متن و حدیث گرایی مفرط و مخالفت با هرگونه نگاه تأویلی و خارج از ارتودکسی حنبلی را . مشکل هم از همینجا شروع می شود: تزریق نگاه نص گرا و جزمی غیر تاریخی و با حربه سنت و بدعت و تکفیر مخالفان اعتقادی.
اما مگر اسلام سلفی جز همین یکی دو قرن گذشته چند درصد تاریخ مسلمانان و علوم و تمدن اسلامی و فرهنگ اسلامی را نمایندگی کرده است؟ از لحاظ تاریخی حنابله و محدثان اصحاب حدیث همواره بخش کوچکی از دنیای اسلام را نمایندگی می کرده اند. در قرن های اولیه جز در بغداد (به شکل محدود) و یا بخشی از شام اصولا حنبلی گری حضوری جدی نداشت و محدثان شهرهای دیگر عموماً شافعی بودند. از لحاظ فقهی هم غلبه مطلق جز در شمال آفریقا و اندلس (که مذهب مالکی غبه مطلق داشت) با مذهب حنفی بود و در مرتبه بعد با مذهب شافعی. حتی در کتابهای اختلاف الفقها عموماً آرای احمد بن حنبل به این دلیل که او را محدث و نه فقیه می خواندند جایی نداشت. علوم دینی را در فقه و کلام و تفسیر در میان غیر شیعیان باید بیشتر مرهون حنفیان و شافعیان دانست. اسلام مذاهب تاریخی سنی مذهب، اسلام اشاعره و ماتریدیه است. طبیعی است که مذاهب فقهی تاریخی و مهمتر از آن مذاهب کلامی اشعری و ماتریدی برای سلفیان نه تنها جذابیتی ندارد بلکه سالانه صدها کتاب در رد آن گرایشات کلامی در عربستان منتشر می شود. خوشمزه این است که در چاپهای عربستان از متون گذشته معمولاً مصححان یک فصلی باز می کنند تحت عنوان المآخذ علی الکتاب و آنجا شروع می کنند به انتقاد از عالمان گذشته که چرا فلان حدیث را نقل کرده و یا عقیده اش بهمان جا موافق معتزلیان و اشعریان است و نه موافق مذهب سلف صالح. حساب دانش های غیر دینی و از جمله فلسفه و علوم محض و کلاً دستاوردهای فرهنگی در تمدن اسلامی هم کاملاً روشن است. بغداد و قرطبه و قاهره و نیشابور و ری را حکومت ها و جریانهایی فکری ساختند که مورد انتقاد و اتهام نویسندگان گرایش اصحاب حدیث بودند. اگر تمدن اسلامی تمدنی بود جهانی به دلیل رازی ها و خوارزمی ها و بیرونی ها و فارابی ها و ابن سینا ها و ابن رشد ها و فخر الدین رازی ها و خواجه نصیرها و غیاث الدین کاشانی ها و ابن راوندی ها و ابو العلای معری ها و ابو عیسی وراق ها و ملا صدراها و حمایت حکومت های فاطمی و آل حمدان و آل بویه و فاطمیان مصر و موحدون و عباسیان بوده است و یا امثال جریانهایی مانند نهضت ترجمه. این دانشمندان بودند که منبع الهام تفکر و اندیشه ورزی در تمدن اسلامی بودند نه فلان و بهمان محدثی که غایت قوتش حفظ چند هزار متن حدیثی بود با اسانید مختلف آن. ایران تاریخی نه تنها تشیع را به دنیای اسلام عرضه کرده بلکه مهد اصلی مذاهب حنفی و اشعری و ماتریدی و مذاهب تصوف هم بوده است. معتزله در ایران رشد کرد و فلسفه اسلامی همواره بهترین نمایندگانش را در ایران داشته است. از لحاظ تاریخی، سرزمین تاریخی و فرهنگی ایران (یعنی آنچه در گذر تاریخ ، زبان فارسی یکی از مهمترین مؤلفه های هویتی آن بوده) و عراق و مصر مهمترین نمایندگان اسلام تاریخی اند. مکه و مدینه هم قرنها زیر نظر اشراف اداره می شده و حکومتهای فاطمیان و یا ممالیک و عثمانی بر آنجا حکم می رانده اند. این حکومت ها نسبتی با اسلام سلفی امروز عربستان سعودی نداشتند.
منبع: وب سایت نویسنده
در اینکه عربستان سعودی نماینده شیطان است نه اسلام شکی نیست ولی به نظر من هیچ کس یا حکومتی نباید خودشو نماینده اسلام معرفی کنه چون بلاخره همه اشتباه میکنن .
http://jorda.ir