درس های معنوی بهار
ابوالقاسم فنایی: درسهای معنوی و اخلاقیای که از طبیعت و فصل بهار میتوان آموخت بسیار فراوان است. در اینجا به عنوان نمونه به چند مورد اشاره میکنیم.اولین درسی که از فصل بهار میتوان آموخت این است که همانگونه که طبیعت خزان و بهاری دارد، دنیای درون آدمی نیز خزان و بهاری دارد و تحولات مشابهی را از سر میگذراند. بلکه بالاتر از این، از منظر عارفان خزان و بهار جهان بیرون بازتاب خزان و بهار جهان درون ماست.
درسهای معنوی و اخلاقیای که از طبیعت و فصل بهار میتوان آموخت بسیار فراوان است. در اینجا به عنوان نمونه به چند مورد اشاره میکنیم.
درس اول: درون خود را به گلستانی بدل کنیم که همواره خرم و سرسبز است
اولین درسی که از فصل بهار میتوان آموخت این است که همانگونه که طبیعت خزان و بهاری دارد، دنیای درون آدمی نیز خزان و بهاری دارد و تحولات مشابهی را از سر میگذراند. بلکه بالاتر از این، از منظر عارفان خزان و بهار جهان بیرون بازتاب خزان و بهار جهان درون ماست.
لطف شیر و انگبین عکس دل است
هر خوشی را آن خوش از دل حاصلست
پس بود دل جوهر و عالم عرض
سایهی دل کی بود دل را غرض
(مثنوی، 3/2265-2266).
راه لذت از درون دان نه از برون
ابلهی دان جُستن ِ قصر و حصون
آن یکی در کنج مسجد مست و شاد
وآن دگر در باغ ترش و بیمراد
(همان، 6/3419-3420).
باغها و سبزهها در عین جان
بر برون، عکسش چو در آب روان...
باغها و میوهها اندر دل است
عکس لطف آن بر این آب و گل است
(همان، 4/1362-1364).
خزان و بهار دنیای درون هرکس تحت کنترل و اختیار خود اوست. ما میتوانیم دنیای درون خود را به نحوی عوض کنیم که به جای اینکه دائماً میان خزان و بهار در نوسان و رفت و آمد باشیم، همیشه بهار و سرسبز و خرم باشیم و درخت وجودمان همواره میوههای شیرین ببار آورد. بلکه از این بالاتر، از طریق سرسبز کردن جهان درون خود میتوانیم جهان بیرون خود را هم سبز کنیم و به آن خرمی همیشگی ببخشیم.
در آیه 24 و 25 از سوره ابراهیم خداوند میفرماید: «أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّـهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا ﰱ السَّمَاءِ تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَیَضْرِبُ اللَّـهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ» (ابراهیم/24-25): «آیا ندیدهای که خداوند چگونه برای سخن پاک مثل زده و آن را به درختی پاک تشبیه کرده که ریشهاش در زمین استوار و شاخهاش در آسمان گسترده است و به اذن پروردگارش همواره در حال میوه دادن است. خداوند این مثلها را برای مردم میزند بدان امید که درس بگیرند».
چنانکه از آیات دیگر قرآن استفاده میشود، «کلمه» یا «سخن» در قرآن صرفاً به معنای صداهایی نیست که ما با استفاده از زبان و دهان خود تولید میکنیم، بلکه همۀ مخلوقات از جمله انسان نیز کلمات خداوند هستند، یعنی خدا از طریق آفرینش با ما سخن میگوید و ضمیر خود را بر آفتاب میافکند.
«قُل لَّوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّکَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا» (کهف/109): «بگو اگر دریا براى [نوشتن] کلمات پروردگارم مرکب میبود، بىشک آن دریا، پیش از به پایان رسیدن کلمات پروردگارم، به پایان مىرسید، ولو آنکه مددى همانند آن به میان میآوردیم».
«إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّـهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِّنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهًا فِى الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ» (آل عمران/45): «چنین بود که فرشتگان گفتند اى مریم خداوند تو را به کلمه خویش که نامش عیسى مسیح فرزند مریم است و در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان [الهى] است، بشارت مىدهد».
بنابراین، آیات 24 و 25 از سوره ابراهیم هم دربارۀ «سخنِ پاک» است و هم در مورد «انسانِ پاک». این آیات میگویند که انسان پاک مانند درخت پاکی است که همیشه سرسبز و حاصلخیز است. اگر کسی میخواهد سرزمین وجود او همیشه بهار و همواره سرسبز و خرم باشد، راهش این است که دل خود را از پلیدیها پاک گرداند. «پندار نیک»، «گفتار نیک» و «کردار نیک» میوههای همان درختی است که خداوند در این آیات آن را درخت پاک نامیده است. انسان پاک همان کسی است که درون او همیشه بهار است. منظور از پاکی در اینجا پاکی معنوی و اخلاقی است. فضایل اخلاقی، مثل گذشت، بخشندگی، ایثار، صبر، تواضع، که در درون خود میپروریم همان پاکیهایی است که میوۀ آنها به صورت گفتار نیک و کردار نیک ظاهر میشود. ایمان نیز نوعی پاکی است در برابر کفر و شرک که از نجاستها و پلیدیهای معنوی و اخلاقی هستند. میوۀ درخت ایمان هم «عمل صالح» است.
این آیه نیز مضمونی مشابه آیات یادشده دارد: «وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِی خَبُثَ لاَ یَخْرُجُ إِلاَّ نَکِدًا کَذَلِکَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ» (اعراف/57): «زمین پاک گیاهش به اذن پروردگارش میروید، [اما] زمینی که پلید است محصولی به جز چیزی ناچیز و بیارزش ندارد. بدینسان نشانهها را برای سپاسگزاران گونهگون بیان میکنیم».
اگر بپرسید که «چگونه میتوان درون خود را به بهاری جاودانه بدل کرد؟»، یکی از پاسخهایی که به این پرسش میتوان داد این است: «با انس گرفتن با قرآن»، زیرا یکی از توصیفاتی که هم از پیامبر اکرم و هم از امام علی در مورد قرآن نقل شده این است که قرآن «ربیع القلوب»، یعنی «بهار دلها» است.
بنابراین، نخستین درسی که باید از آمدن بهار بگیریم این است که درون خود را به گلستانی بدل کنیم که همواره خرم و سرسبز است.
ای برادر تو همان اندیشهای
ما بقی تو استخوان و ریشهای
گر بود اندیشهات گل گلشنی
گر بود خاری تو هیمۀ کلخنی
(مثنوی، 2/277-278).
درس دوم: نسبت به تحولات درونی و معنوی خود نیز حساس باشیم/ عید روزی است که در آن گناه نکنیم
درس دومی که از این ایام میتوان گرفت در نهج البلاغه آمده است. حضرت فرمودهاند: «کُلُّ یَومٍ لایُعصَی اللهُ فیهِ فَهُو عیدٌ» (نهج البلاغه، کلمۀ قصار 420): «هر روزی که در آن خدا معصیت نشود روز عید است». این سخن بیانگر معیار عید از منظر معنویت قدسی است. از منظر معنوی عید آن روزی است که آدمی در آن گناه نکند و از خدا دور نشود. اگر روزی آمد که در آن روز توفیق پیدا کردیم که گناه نکنیم شایسته است آن روز را جشن بگیریم. معنای این سخن این نیز هست که انسان گناهکار عید ندارد، یعنی حق ندارد جشن بگیرد، بلکه باید عزا بگیرد و جامعهای که پر است از ظلم و ستم و مفاسد و ناهنجاریهای دیگر اخلاقی نیز عید ندارد.
در اینجا مایلم به یک نکتۀ کلی اشاره کنم که بسیار مهم است و در بحثهای آینده نیز به کار ما خواهد آمد. این نکته دربارۀ تفاوت بینش معنوی و بینش مادی از نظر زبانشناسانه است. در بینش معنوی در بسیاری از موارد «معنای واژهها» و «تعریف مفاهیم» عوض نمیشوند، بلکه صرفاً «معیارِ تطبیق» آنها عوض میشود. البته وقتی معیار تطبیق یک مفهوم عوض شد، دایرۀ مصادیق آن مفهوم نیز توسعه و ضیق پیدا خواهد کرد.
در این کلمۀ قصار نیز مولی علی تعریف جدیدی از عید ارائه نمیکند؛ معنای عید همان است که بود. اما معیار جدیدی برای عید نامیدن یک روز در اختیار ما مینهد. از منظر معنویت قدسی آن روزی که در آن شخص قدمی به خدا نزدیک شود یا دستکم از خدا دور نشود روز عید است و شایسته است آن شخص آن روز را جشن بگیرد.
مثال دیگر. پیامبر اکرم (ص) فرموده است: «إذا أتى عَلَیَّ یَومٌ لا أزدادُ فیه عِلماً یُقَرِّبُنی إلى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فلا بُورِکَ لی فی طُلوعِ شَمسِ ذلکَ الیَوم» (نهج الفصاحه، ص 177، ح 126): «اگر روزی بر من بگذرد که در آن دانشی نیاموزم که مرا به خداوند نزدیک کند، طلوع خورشید آن روز برای من برکت ندارد». در اینجا هم میبینید که پیامبر اکرم (ص) تعریف جدیدی از «برکت» بدست نداده است، بلکه معیار تازهای برای زندگی با برکت و تفکیک آن از زندگی بیبرکت به ما معرفی کرده است. از منظر معنوی روز پر برکت روزی نیست که در آن شخص پول بیشتری بدست آورده باشد، یا حتی علم بیشتری آموخته باشد، بلکه روزی است که در آن علمی بیاموزد که او را به خدا نزدیک کند.
علم به تنهایی نمیتواند سعادت و خوشبختی فرد را تضمین کند. مولی علی فرموده است: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ، وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ یَنْفَعُهُ» (نهج البلاغه، کلمۀ قصار 104): «چه بسیار عالمی که نادانی/بیخردیاش او را هلاک کرده است، در حالی که علم او همراه او بوده و نفعی به او نرسانده است». جهل در عربی به معنای نادانی نیست، بلکه به معنای بیخردی است. «عصر جاهلیت» یعنی «عصر بیخردی».
مثال سوم. از نظر مولانا عمر طولانی معادل عمر با برکت نیست. چنانکه در قرآن آمده، شیطان وقتی از درگاه خدا رانده شد، از خدا درخواست عمر طولانی کرد و خدا هم تا روز قیامت به او مهلت داد. اما او این مهلت را برای چه درخواست کرد؟ برای گمراه کردن انسانها و سنگینتر کردن بار گناه خود. مولانا میگوید این نیز از تأثیر لعنت بود. ای کاش به جای عمر طولانی توبه میکرد و از خدا میخواست که او را ببخشد.
همچو ابلیس از خدای پاک و فرد
تا قیامت عمر تن درخواست کرد
گفت انظرنی الی یوم الجزا
کاشکی گفتی که تبنا ربنا
عمر بیتوبه همه جان کندن است
مرگ حاضر غائب از خود بودن است
آنهم از تاثیر لعنت بود کو
در چنان حضرت همی شد عمر جو
عمر و مرگ این هر دو با حق خوش بود
بیخدا آب حیات آتش بود...
از خدا غیر خدا را خواستن
ظن افزونیست کلی کاستن...
عمر بیشم ده که تا پستر روم
مهلم افزون کن که تا کمتر شوم...
عمر خوش در قرب جان پروردن است
عمر زاغ از بهر سرگین خـوردن است»
(مثنوی، 5/771 به بعد).
قدما بر این باور بودند که کلاغ صد سال عمر میکند و غذای او نیز سرگین حیوانات است. مولانا میگوید چه ارزشی دارد که کسی مثل کلاغ صد سال عمر کند، اما در طی این عمر طولانی از خود غایب و از خدا غافل باشد و مشغول سرگین خوردن باشد؟
از نظر معنوی کمیّت زندگی مهم نیست، کیفیتِ آن مهم است. عمر خوش و با برکت آن است که در طی آن جان آدمی در قرب خداوند پرورده و فربه شود. در حقیقت از منظر معنویت قدسی، مرگ واقعی، یعنی مرگ روح یا دل آدمی، عبارتست از زندگی در حال غفلت از یاد خدا، یاد آخرت و یاد خود.
از ابوعلی سینا هم سخنی نقل شده که بیمناسبت با بحث ما نیست. وی گفته است: «من به عرض زندگی بیشتر از طول آن اهمیت میدهم». البته وی در مورد دیگری این سخن را بر زبان رانده است، ولی از منظر معنوی نیز این سخن صادق است، یعنی برای یک انسان معنوی عرض زندگی بیش از طول آن اهمیت دارد.
کسی که به عرض زندگی بیش از طول آن اهمیت میدهد، همواره در زمان حال زندگی میکند، نه در گذشته یا آینده و «ابنالوقت» یا «ابوالوقت» است.
صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق
تو مگر خود مرد صوفی نیستی
هست را از نسیه خیزد نیستی (مثنوی، 1/133-134).
جان استیوارت میل، فیلسوف شهیر انگلیسی نیز در مقام ترجیح لذّات معنوی بر لذّات مادی گفته است: «ترجیح میدهم سقراطی بدبخت باشم تا خوکی خوشبخت».
امام سجاد (ع) نیز در دعای مکارم اخلاق فرمودهاند: «و عَمِّرنی ما کانَ عُمری بَذلَةً فی طاعَتِکَ فاذا کانَ عُمری مَرتَعَاً لِلشَّیطانِ فَاقبِضنی الَیکَ قَبلِ اَن یَسبِقَ مَقتُکَ الَیَّ او یَستَحکِمَ غَضَبُکَ عَلَیَّ»: «خدایا مادامی که عمرم در راه اطاعت تو صرف میشود مرا زنده بدار، اما هر وقت عمرم به چراگاه شیطان بدل شد، جانم را بستان پیش از آنکه ناخشنودی تو متوجه من شود یا خشم تو بر من عمیق شود».
بنابراین، از نظر معنوی، بعضی از مرگها بهتر از زندگی است، همانگونه که بعضی از خوابها بهتر از بیداری است. مهم این است که شخص در طول زندگی با خود و با سرمایههایی که دارد و امکاناتی که در اختیار اوست چه میکند. خداوند در قرآن از قول کافران نقل میکند که در روز قیامت میگویند: «یَا لَیْتَنِی کُنتُ تُرَابًا». آیه به صورت کامل چنین است: «إِنَّا أَنذَرْنَاکُمْ عَذَابًا قَرِیبًا یَوْمَ یَنظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ وَیَقُولُ الْکَافِرُ یَا لَیْتَنِی کُنتُ تُرَابًا » (نبأ/40): «ما شما را نسبت به عذابى نزدیک هشدار دادیم، روزى که هر انسانى به آنچه با دستان خویش پیش فرستاده است بنگرد و کافر گوید کاش من خاک بودم». یعنی کافران در روز قیامت میگویند ای کاش ما اصلاً بدنیا نیامده بودیم تا چنین روزی را ببینیم.
بنابراین، دومین درسی که باید از آمدن عید بگیریم این است که همانگونه که نسبت به تغییر و تحولات عالم بیرون از خود حساسیت میورزیم و برخی از این تحولات را عید مینامیم و جشن میگیریم، نسبت به تحولات درونی و معنوی خود نیز حساس باشیم و اگر روزی بر ما گذشت که در آن گناه نکردیم و از خدا دور نشدیم آن روز را هم عید بنامیم و جشن بگیریم.
درس سوم: خانهی دل هم نیازمند گردگیری و غبارروبی است
درس سومی که از این ایام میتوان گرفت در «خانه تکانی» نهفته است. مرسوم است که پیش از فرارسیدن سال نو ما خانه تکانی کنیم. برای انجام این کار همه جای خانه را زیر و رو میکنیم. اشیاء کهنه و بنجلی را که لازم نداریم دور میریزیم و اشیاء و لوازمی را که لازم داریم نگه میداریم، اما از آنها گردگیری و غبارروبی میکنیم.
درس اخلاقی و معنوی که از این کار باید بگیریم این است که با خانه دل خود نیز چنین کنیم. دل ما قرار است خانه خدا باشد و این خانه هم گرد و خاک میگیرد و لذا نیازمند گردگیری و غبارروبی است.
این جسد، خانهی حسد آمد، بدان
از حسد آلوده باشد خاندان
گر جسد خانهی حسد باشد، ولیک
آن جسد را پاک کرد الله نیک
طهرا بیتی بیان پاکی است
گنج نور است، ار طلسمش خاکی است (1/334-338).
مولانا در این ابیات میگوید که ما باید دل خود را از حسد پاک کنیم و به آیهای از قرآن استشهاد میکند که در آن خداوند به حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل فرمان داده است که خانه او را پاک کنند.
«وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَأَمْنًا وَاتَّخِذُوا مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلًّى وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ أَن طَهِّرَا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَالْعَاکِفِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ» (بقره/125): «و یاد کنید که خانه [کعبه] را بازگشتگاه و حرم امن مردم قرار دادیم و [گفتیم] از مقام ابراهیم نمازگاهى بسازید و به ابراهیم و اسماعیل سفارش کردیم که خانهام را براى غریبان [مسافران] و مقیمان و نمازگزاران پاکیزه گردانید».
در طول سال اشیاء کهنه و بنجل و زائد بسیاری در خانه دل ما سکنی میگزینند که جا را بر خداوند تنگ و حضور خداوند در زندگی ما را کمرنگ میکنند. ما به هر چیزی که تعلق خاطر پیدا کنیم به همان نسبت از توجه و تعلق خاطرمان به خداوند کم میشود.
بنابراین، باید بکوشیم تفقد احوال باطن کنیم و این اشیاء بنجل و زائد را پیدا کنیم و دور بریزیم. دلبستگی به دنیا و امور دنیوی، مانند مال و ثروت و قدرت و شوکت و شهرت، و نیز رذایل اخلاقی، مانند تکبر و حسادت و بخل و کینه و عجب و خودبزرگبینی، اموری است که جا را برای دلبستگی به خدا و آخرت و برای فضایل اخلاقی تنگ میکند و دغدغههای معنوی و اخلاقی را در دل آدمی کمرنگ میکند و میمیراند.
بسیاری از روابطی که شخص با دیگران برقرار میکند نیز چنین خاصیتی دارند، یعنی دل او را به خود مشغول و او را از یاد خدا غافل و رابطه او با خدا را تضعیف میکنند. خانه تکانی در این مورد به این است که شخص این تعلقات و دلبستگیها را دور بریزد و دل خود را از رذایل اخلاقی، روابط مُضِر معنوی و دلبستگیهای دنیوی و مادی پاک گرداند. اگر مراقب نباشیم رابطه با اشیاء دیگر و انسانهای دیگر ممکن است جا را برای رابطه با خداوند در دل ما تنگ کند. رابطه قلبی ما با خداوند باید آنقدر قوی باشد که همه رابطههای دیگر را تحت الشعاع خود قرار دهد.
این معنای توحید است. توحید یعنی اینکه خداوند و خشنودی و ناخشنودی او در ملاحظات ما و در وقت تصمیمگیری و عمل حرف اول و آخر را بزند، و ملاحظات دیگر تا آنجا مورد اعتنا واقع شوند که رابطه با خدا را تضعیف نکنند و آدمی را از خدا دور نسازند. بنابراین، توحید اقتضا میکند که ما نه فقط در شب عید بلکه هر شب خانهتکانی کنیم، و هرچیزی را که با خدا و خداپرستی و یکتاپرستی منافات دارد از زندگی خود خارج کنیم. البته در مورد افراد مختلف این فرق میکند. هر کسی با چیزی از خدا دور میشود و با دورشدن از آن چیز به خدا نزدیک میشود. شیطان هم هر کسی را از راه خاصی فریب میدهد. یک معنای خودشناسی این است که آدمی نقاط ضعف خود را بشناسد. نقاط ضعف هر فرد همان حفرههایی است که دشمن از طریق آنها به درون دل او رخنه میکند.
علاوه بر این درک و تلقی ما از خدا و پیامبر و دین و قرآن نیز کهنه میشوند و نیازمند نوشدناند. اگر خدایی که ما در دو روز میپرستیم یکی باشد، این نشان میدهد که در سیر و سلوک معنوی خود پیشرفت نکردهایم. «مَن استوی یَوماهُ فَهُو مَغبّونٌ» (امالی صدوق، ص 396): «کسی که دو روزش یکسان باشد زیانکار است». به همین ترتیب اگر درک و تلقی شخص از قرآن و پیامبر در همه عمر ثابت بماند، این نشان میدهد که از نظر معنوی درجا زده است. ابن عربی گفته است کسی که دو بار یک آیۀ قرآن را بخواند اما در بار دوم معنای جدیدی از آن آیه نفهمد، قرآن را درست نفهمیده است.
درس چهارم: برهانی است بر وجود رستاخیز
درس چهارمی که از فصل بهار باید گرفت این است. فصل بهار فصل زنده شدن طبیعت و بیدار شدن زمین از خواب زمستانی است. به تعبیر بهتر بهار فصل «بازآفرینی» یا «آفرینش دوباره» است. احیا یا بازآفرینی یعنی زنده کردن چیزی پس از مرگ آن. یکی از درسهای معنوی مهمی که از رویش گیاهان و سرسبزشدن دوبارۀ درختان در فصل بهار میتوان گرفت و باید گرفت این است که این آفرینش مجدد مختص طبیعت نیست، بلکه آدمیان نیز پس از مرگ دوباره زنده میشوند.
درواقع فصل بهار حاوی یک هشدار جدی به آدمیان است، و آن هشدار این است که همان خدایی که طبیعت را پس از مردن آن زنده میکند قادر است شما را هم پس از مرگتان زنده کند. بنابراین، نباید خیال کنید که با مردن همه چیز تمام میشود.
وفق آموزههای دینی، آدمیان پیشاپیش میدانند که آخرتی وجود دارد، همانگونه که میدانند خدایی وجود دارد. مشکل این است که بسیاری از انسانها دانستههای معنوی خود را فراموش میکنند و برای اینکه دچار غفلت نشوند یا از غفلت بدر آیند به تذکر و یادآوری نیاز دارند. رویش گیاهان و سبزشدن درختان در فصل بهار یکی از نشانههایی است که میتواند زندگی پس از مرگ را به آدمیان یادآوری کند و یاد آخرت را در دل آنان زنده نگه دارد.
پیامبر اکرم (ص) فرموده است: «اِذا رَأَیتُمُ الرَّبیعَ فَاکثِروُا ذِکرَ النُّشُورِ»: «وقتی فصل بهار را میبینید فراوان روز رستاخیز را به یاد آورید».
مولانا در همین رابطه چنین سروده است:
این بهار نو ز بعد برگ ریز
هست برهان بر وجود رستخیز
در بهار آن سِرها پیدا شود
هر چه خوردهست این زمین رسوا شود
بر دمد آن از دهان و از لبش
تا پدید آرد ضمیر و مذهبش
سِرِّ بیخ هر درختى و خورش
جملگى پیدا شود آن بر سَرش
هر غمى کز وى تو دل آزرده اى
از خمار مى بود کان خورده اى
لیک کى دانى که آن رنج خمار
از کدامین مى بر آمد آشکار؟
این خمار اشکوفه ى آن دانه است
آن شناسد که آگه و فرزانه است
(مثنوی، 5/3972 به بعد).
در این رابطه از فصل بهار دستکم دو درس میتوان گرفت که مولانا به هر دوی آنها در این ابیات اشاره کرده است.
درس اول دربارۀ اصلِ وجود رستاخیز است که در بیت اول به آن اشارت رفته است. آنجا که میگوید: «این بهار نو ز بعد برگریز/ هست برهان بر وجود رستخیز». از منظر معنویت قدسی زنده شدن دوبارۀ زمین در فصل بهار برهانی است بر وجود رستاخیز و زنده شدن دوبارۀ انسانها.
این استدلال از قرآن الهام گرفته شده است. خداوند در قرآن فرموده است: «وَاللَّـهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیَاحَ فَتُثِیرُ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَىٰ بَلَدٍ مَّیِّتٍ فَأَحْیَیْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا کَذَٰلِکَ النُّشُورُ» (فاطر/9): «خدا همان کسی است که بادها را میفرستد و آن بادها ابری را برمیانگیزند و آن ابر را به سوی سرزمین مردهای میرانیم و به کمک آن [ابر] زمین مرده را پس از مرگش حیات تازه میبخشیم. رستاخیز نیز همین گونه است».
درس دومی که مولانا در رابطه با زندگی پس از مرگ از فصل بهار میگیرد و به ما هم توصیه میکند که از آن درس غفلت نکنیم دربارۀ تحولی است که در رستاخیز اتفاق میافتد. در فصل بهار هر درختی میوۀ مخصوص خود را به بار میآورد و هر بذری گیاه مناسب خود را. یعنی در فصل بهار اسرار زمین هویدا میشود و معلوم میشود که زمین در فصل زمستان چه خورده بوده و چه چیزی در دل آن پنهان شده بوده است.
رستاخیز انسانها نیز چنین است. نیتهایی که ما در سر میپرورانیم و سایر تحولاتی که در درون ما رخ میدهد در این دنیا از چشم خلق پنهان است، اما اینها دانههایی است که در مزرعۀ درون خود میکاریم و این دانهها در روز قیامت میوههای خود را ببار میآورند و راز درون شخص را آشکار میکنند. آنکه گندم کاشته است گندم درو خواهد کرد و آنکه جو کاشته است جو.
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
(منسوب به مولانا)
گفت شاه ما همه صدق و وفاست
آنچه بر ما میرسد آنهم ز ماست
(مثنوی، 6/604).
هیچ گندم کاری و جو بر دهد
دیدهای اسبی که کره خر دهد
(مثنوی، 1/1649).
این درس نیز از قرآن الهام گرفته شده است. یکی از نامهای قیامت در قرآن «روز فاششدن رازها» است. «یَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ» (طارق/9): «روزی که رازها از پرده برون افتد». در روز قیامت باطن آدمیان ظاهر میشود و شخصیت هر کس چنانکه هست بر آفتاب افکنده میشود. این شخصیت چیزی نیست مگر مجموعه فضایل یا رذایلی که شخص در این دنیا در اثر تکرار کارهای نیک و بد در باطن خود پرورانده است.
منبع: سایت نیلوفر
ممنون از مطلب مفیدتون