شبی در کنار آفتاب، شرح غزلی از مولانا/عبدالکریم سروش
عبدالکریم سروش: با سلام به دوستان و هموطنان عزیز. اجازه دهید این نوبت بدون مقدمه به سراغ غزل مولانا برویم که شیرین سخن تر از همه ی ماست وکلام را با حلاوت گفتار او آغاز کنیم و از او بشنویم که برای ما چه گفتنی ها دارد گرچه هر چه هم بشنویم سخن او تمام شدنی نیست واو متصل به دریا و معدنی بود که هیچ گاه پایان نمی پذیرفت . بر خلاف غزلی که دیشب درباره اش بحث کردیم که گفتم بسیار شخصی و پرسونال بود و مولانا از احوال خود سخن می گفت و از تجربه های اشراقی خویشتن و از نسبتی که با آن مهمان جلیل القدر خود داشته و در جان او نشسته بود و آنگاه عزم رفتن کرده بود و مولانا در خطاب به او می گفت که :